Pârsig | B. | Negizeš | English | Deutsch | French | P. | Rišešenâsih | Lev |
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
•Human | n. | هومن: انسان; آدم | human | Mensch | humain | هو+منش —> هومن ~مهربد | 1.0 | |
•Hâmgoriz | n. | هامگریز: غیر عادی; آدم غریب | eccentric | Exzenter; Exzentriker | - | Mazdak i Bâmdâd | واژه ی هام با مردم دگرسان است و عوام را بیشتر میرساند و چیزی که جدا از پسند هامیانه باشد را شاید بتوان با هامگریز بهتر واوشت ( Vâveštan = توصیف نمودن) . + برای نمونه در زمان ساسانیان ، چند دبیره ی پهلوی بود که نام یکی «هامدبیره» بود و آُن، الفبایی بود که مردم هامی بدان مینوشتند ~مزدک |
1.0 |
•Nikpey | نیکپی: خوش قدم ، مسعود، مبارک (آدم با برکت) | lucky; blessed | gesegnet, glückskind | - | _Dehxodâ | 1.0 | ||
•Delxwâheš | n. | دلخواهش: خواهش; تواناییِ خواستن; آنچه خواست آدمی میخواهد | volition | Wollen | - | Ϣiki-En Ϣiki-De Mehrbod i Vâraste | 1.0 | |
•Câštgah | n. | چاشتگه: وعده; زمان خوراک; ناشتا و ناهار و شام، سه چاشتگاه روزانه ی آدمیان میباشند. | meal (time) | Mahlzeit | - | Dehxodâ ~MacKenzie | 1.0 | |
•Sâzeškâr | n. | سازشکار: آدمفروش; تبانیگر; توطئه کننده; سازنده با دشمن; ساخت و پاخت کننده | trimmer (politics); compromiser (with enemy) | - | - | Dehxodâ | 1.0 | |
•Maši | n. | مشی: آدم | adam | Adam | adam | Ϣiki-Pâ | = مشی و مشیانه = آدم و حوّا ~مهربد | 1.0 |
•Mašiyâne | vn. | مشیانه: حوّا | eve | Eva | eve | Dehxodâ | = مشی و مشیانه = آدم و حوّا ~مهربد | 1.0 |
•Zinpiš | زینپیش: قبلا; پیش ازین | already | bereits | déjà | زینپیش را در چامه پارسی داشتیم: زینپیش، شاعرانِ ثناخوان، که چشمشان در سعد و نحس طالع و سیر ستاره بود، بس نکتههای نغز و سخنهای پُرنگار گفتند در ستایش این گنبد کبود. اما، زمین که بیشتر از هرچه در جهان شایستۀ ستایش و تکریم آدمی است، گمنام و ناشناخته و بیسپاس ماند. ... سایه ~MM |
1.0 | ||
•Gozirâ | z. | گزیرا: قاطع | decisive | entscheidend; entschlossen | décisif | Mehrbod i Vâraste | گزیرا از گـُزیرْدن (تصمیم گرفتن), همچون فریبا از فریفتن. آدمی بهتر است که در زندگی همواره گزیرا باشد. ~مهربد |
1.0 |
•Kistâ | n. | کیستا: شخصیت | character | Charakter | caractère | Mazdak i Bâmdâd | من برای واژه ی شخصیت بسیار اندیشیدم و یک فراورده ی این اندیشه، واژه ی کیستا بود. ( به آهنگ چیستا) برای نمونه، از واژه ی چه-> چیست-> چیستان درست شده که یک نامواژه است = معما. پس از کی ( who ) نیز میتوان واژه ساخت. در پارسی میگویند یارو برای خودش کسی است، آدم بی شخصییت یا ناکس است یا کسی نیست ! پس کس یا کی در پیوند با فرایافت شخصیت اند. فزون بر این، دیریست که واژه ی کیستی را برای هویت داریم. شخصیت در چم دیگر خود که به رفتار برمیگردد، میتواند با واژه ی منش، منشنمدی ( بی منشی) برآورده شود. ~مزدک |
1.0 |
•Tavânxwâh | z. n. | توانخواه: معلول | disabled; invalid | Behindert | - | Ϣiki-En Ϣiki-En Ϣiki-De Mazdak i Bâmdâd | دادخواه کسی است که جویای داد است چون آنرا ندارد! وامخواه هم پول ندارد یاکم دارد توانخواه هم توان ندارد یاکم دارد و آنرا میجوید به همین سادکی، از آوردن کم و کاست و بی خودداری کرده ایم و به این آدمها ارج هومنی (انسانی) نهاده ایم ~مزدک |
1.0 |
•Âtašxân | n. | آتشخان: مشعل | torch | Fackel | torche | Mehrbod i Vâraste | آتشخان آتشواره پسوند -واره (-oid) برای دستگاه ها و چیزهایی اند که ساختگی و همانند چیزهای مهادین اند. مانند ماهواره٬ ( چیزی ساختگی/برگرفته که خود ماه نیست ولی گونه ای ماه است) گاهواره (گهواره) سنگواره٬ گوشواره٬ دستواره ( عصا) برای نمونه٬ برای آندروئید پیشنهادیم: آدمواره فاشیستوئید= فاشیستواره ---- مشعل= جایگاه شعله ( چم مهادین = آتشدان/چراغدان/آتشخان) مانند مطبخ = جایگاه طبخ = آشپزخانه ~Mazdak |
1.0 |
•Pišgu | n. | پیشگو: نبی | oracle | Orakel | oracle | Dehxodâ | دگرسانی سروش با اوراکل این است که سروش یک هستی ایزدی و مینوی است ولی اوراکل ها آدم هایی بوده اند که مانند رمال ها و فالبین های خودمان یک پیشگویی هایی میکرده اند و هنرشان این بوده پیشگویی را جوری بکنند که همه جوره بتوان از ان برداشت نمود و همواره درست از آب در بیاید. ~Mazdak |
0.0 |
•Pišguy —> Pišgu | ||||||||
•Nemâyâr | n. | نمایار: آواتار | avatar | Benutzerbild | Avatar | _Dehxodâ Ϣiki-En Mazdak i Bâmdâd | در سانسکریت به چم فرزند خداوند است که به جای او در روی زمین آمده ولی اکنون در جای باشنده و شناسه ای بکار میرود که نماینده ی یک آدم راستین در یک پیرامون پندارین است. برای نمونه، یک بازیکن در یک بازی همگانی کامپیوتری که نام و نشان و چهره ی او همان نام و نشان و چهره ی بازکین راستین در جهان راستین نیست ( یا نیاز نیست باشد) ~مزدک | 0.9 |
•Kâfexâne | n. | کافهخانه: کافی شاپ | coffee shop | Caféhaus | café | Mehrbod i Vâraste | از آنجاییکه قهوهخانه این روزها آدم را یاد چیز دیگری میاندازد میشود از ورتش امروزینتر قهوه بهره گرفته و گفت کافهخانه. ~Mehrbod | 1.0 |
•Nešimandi | n. | نشیمندی: بی تحرکی | sedentariness | Sesshaftigkeit | - | Nader Tabasian | با واژهی نشیمندی برای sedentary برای زابی که زندگی یا آدمِ که بسیار نشیننده و بیجنبش را وامیکراند، هم داستانید؟ فیسبوک به نشیمندی دامنمیزند و آدم را از جنبش وامیدارد. ~Nader Tabasian sedentary ولی زابواژه است, ازینرو نشیمند ~مهربد |
1.0 |