Pârsig B. Negizeš English Deutsch French P. Rišešenâsih Lev
Adab n. ادب: احترام politeness Höflichkeit politesse Dehxodâ   0.0
Adabvar z. n. ادبور: ادیب literate; scholar gebildet instruit     1.0
Zâdbon   زادبن: ملت = مردم، زاد + بــُن nation Nation nation _Dehxodâ Ϣiki-En   1.0
Biadab z. n. بیادب: نامودب; بی تربیت impolite unhöflich impoli     0.0
Bâadab z. n. باادب: مودب polite höflich poli     0.0
Adabsâr n. ادبسار: ادبیات literature Literatur littérature Ϣiki-En   1.0
Šâdbâš n. شادباش: تبریک; تهنیت congratulations Herzliche Glückwünsche félicitations à vous Dehxodâ   0.1
Zâdbazm n. زادبزم: جشن تولد birthday party Geburtstagsfeier - Milad Kiyan   1.0
Adabgozâr z. n. ادبگزار: مبادی آداب tactful; polite taktvoll - Ϣiki-En Ϣiki-En Ϣiki-De   1.0
Bâadabâne b. باادبانه: مودبانه politely höflich poliment     1.0
Tarâdabiridan -> tarâdabir k. ترادبیریدن: حرف بحرف نوشتن to transliterate umschreiben translitérer Mehrbod i Vâraste   1.0
Delnâme n. دلنامه: عاشقانه (ادبسار) romance Romanze - Ϣiki-En Ϣiki-De   1.0
Sâr v. n. pav. سار: پسوند نامساز: جای و دسته, کوهسار, یخسار, ادبسار

سار: غصه; حزن
ature

sorrow
-

Trauer
-

chagrin
Ϣiki-Pâ

Dehxodâ
  0
Nikâmad n. نیکآمد: اقبال; مساعدت بخت (پادواژه‌یِ ادبار {بدآمد}) serendipity; fortune Glücksfall - Dehxodâ   1.0
Namakin z. نمکین: ملیح mellifluous Mellifluous mélodieux Dehxodâ یکی حدیث کند از ملاحت لب یار
که با نمک تر از آن هیچ شوره زاری نیست
یکی سروده سخن‌ها ز سرو قامت دوست
که همچو سروی در هیچ جویباری نیست
یکی کند سگ کوی نگار را توصیف
که همچو او سگ گردن کلفت ِ هاری نیست
یکی ز چاه زنخدان سخن همی راند
که چاهی اینسان در هیچ رهگذاری نیست
شکست رونق بازار عشق و شعر و ادب
بدین متاع رواجی و اعتباری نیست
بگو به اهل ادب محرمانه "روحانی"
بتر ز شاعری و شعر هیچ کاری نیست.
~روحانی
1.0
Vâxwâstan -> vâxwâh k. واخواستن: اعتراض کردن to protest; to object Einwand erheben; protestieren -   حافظ به ادب باش که واخواست نباشد -گر شاه پیامی به غلامی نفرستاد 1.0
Budan -> bâš k. بودن: - to be sein être MacKenzie Nyberg Dehxodâ Dehxodâ بن کنون کارواژه‌یِ بودن باش میباشد. چند نمونه از کاربرد‌هایِ باش در ادبسار:

سعدی:
هزارم درد می‌باشد که می‌گویم نهان دارم
لبم با هم نمی‌آید چو غنچه روز بشکفتن
++
هر کو به همه عمرش سودای گلی بودست
داند که چرا بلبل دیوانه همی‌باشد
---------------------------
وحشی:
به این افسانه گفتن عاقبت افسانه خواهم شد
مگو وحشی کجا می‌باشد و منزل کجا دارد
--------------------------
خواجوی کرمانی
… چه نغمه ست کزین پرده‌سرا می‌آید
تاب آن سنبل پـُرتاب کرا می‌باشد
--------------------------
اوحدی:
سرم سودای او دارد، زهی سودا که من دارم!
از آن سر گشته می‌باشم که این سوداست در بارم
-------------------------
صائب تبریزی:
به زیر چرخ دل شادمان نمی‌باشد
گل شکفته درین بوستان نمی‌باشد
خروش سیل حوادث بلند می‌گوید
که خواب امن درین خاکدان نمی‌باشد
به هر که می‌نگرم همچو غنچه دلتنگ است
مگر نسیم درین گلستان نمی‌باشد؟
به طاقت دل آزرده اعتماد مکن
که تیر آه به حکم کمان نمی‌باشد
به یک قرار بود آب، چون گهر گردد
بهار زنده‌دلان را خزان نمی‌باشد
کناره کردن از افتادگان مروت نیست
کسی به سایهٔ خود سرگران نمی‌باشد
مکن کناره ز عاشق، که زود چیده شود
گلی که در نظر باغبان نمی‌باشد
هزار بلبل اگر در چمن شود پیدا
یکی چو صائب آتش‌زبان نمی‌باشد


—————————
باش ≠ باد
bâš ≠ bâwd

باد همان چهره‌یِ آرزوئین بودن است, چنانکه میگویند: ایدون باد (= باشد که اینجور شود)


~مهربد
0.0
Angizebaxšidan -> angizebaxš k. انگیزه‌بخشیدن: تشویق کردن to encourage ermutigen encourager   دلگرمیدن بیشتر به «تسلی دادن» میخورد, تشویق در خود شوق و انگیزه دادن دارد. دهخدا «آرزومند کردن» را دارد که ادبیک بسیار زیباست, روزواره‌تر میشود «انگیزهبخشیدن» گفت. او انگیزه‌بخش من بود = او مشوق من بود.

~Mehrbod
1.0
Bifarhang z. بیفرهنگ: بیشعور brutish; witless - -   کسی که ادب همبودین ندارد و آیین رفتار درست نداند. چم مهادینش همان «حیوان» است که گویا دارای شعور نیست.= نفهم-نادان
از شَعر= دریافتن و دانستن
به پارسی سره میشود: بی‌فرهنگ

~مزدک
0.0