Pârsig B. Negizeš English Deutsch French P. Rišešenâsih Lev
Mok b. مک: تمام out-and-out - à tout crin ϢDict-Pâ Ϣiki-Pâ _Dehxodâ Dehxodâ   1.0
Hame z. b. همه: تمام all alle tout Dehxodâ   0.0
Sarâsar b. سراسر: تماما entirely vollständig entièrement Dehxodâ بزرگی سراسر بگفتار نیست
دو صد گفته چون نیم کردار نیست ~فردوسی
1.0
Pâyângar n. پایانگر: اتمام‌گر ender - ender     1.0
Porrtavân   پرتوان: با تمام قدرت full-power volle Kraft pleine puissance     0.2
Anjâmin z. انجامین: اجرایی; اتمامی executive; conclusive - - Dehxodâ   1.0
Âzgâr n. آزگار: کشیده (بی درنگ) در بردار زمان

آزگار: تمام; تخت; کامل
continuous-time

entire; complete;
-

-
-

-
_Dehxodâ Ϣiki-En

_Dehxodâ
  1.0
Âzegâr —> Âzgâr
Barž n. برژ: کامل و تمام; بلند و اعلا; شان و شکوه تمام eminence Eminenz - _Dehxodâ Ϣiki-En Ϣiki-De   1.0
Dâv n. داو: ادعا claim Anspruch revendication Dehxodâ داو همان گویشی دیگر از دو ( دویدن ) است. برای نمونه بجای نوبت بازی میگفتند: حالا داو توست: = اکنون تو باید بدوی Your Run ! ، گرچه در بازی دویدن هم نباشد. داوطلب هم همین است، کسی که میخواهد داو/دو در دست او باشد. همچنین ادعا نیز با این واژه همپوشانی دارد برای انیکه کسی که چیزی را میگوید که بیرون از هنجار آروینی ( نورم تجربی) است، از رده (صف) بهنجار ها ( نورمالها) بیرون امده ( مانند یک داوطلب) و دست به دو/داو زده است:
Dehkhoda:
داو تمامی زدن ؛ دعوی کمال کردن . ادعای تمامی کردن :
اورنگ کو؟ گلچهر کو؟ نقش وفا و مهر کو؟
حالی من اندر عاشقی داو تمامی میزنم
(
ادعا به سخنی میگویند که بیرون از هنجار آروینی باشد:
نمونه :
١- شلوار من مال من است: یک داو نیست چون پُرگاه همیگونه است!
٢- شلوار شما مال من است: یک داو است و من باید پایور کنم ( با کاغذ خرید و ..) که شلواری که تن شماست، از آنِ من است.
)
~مزدک
0.0
Farzâmdast z. n. فرزامدست: تام الاختیار plenipotent bevollmächtigt plenipotent Mazdak i Bâmdâd فرزام = کامل-تمام
دست-> نشانه ی آزادی در انجام دادن (یا ندادن) یک کار است.
دستم بازه/ دسترسی داشتن/

~Mazdak
1.0
Forugaštan -> forugard k. فروگشتن:

فروگشتن:
to explore; to travel throughly

to go under
-

untergehen
-

-
Dehxodâ

Dehxodâ
یکی از چم های پیشوند فرو، همان سراسر و تا به پایان (کلّ و تمامی) است . مانند فروگرفتن (مصادره-اشغال)= گرفتن همه جا/ همه چیز
فروگشتن : اگر گشتن را همان سیر و سیاحت بگیریم، میشود سراسر چیزی را گشتن و گردیدن .
اگر گشتن را برابر شدن بگیریم، این فرو به چم پایین است و میشود غرق شدن یا پنهان شدن و ....
اینهایی که در آنها فرو برابر سراسر و تا به پایان است، نیاز به کارگیر دارند:
چنگیز چین را فروگرفت
او خراسان را فروگشت و مردم نیشابور را فروکُشت.
فرستاده، نامه ی را بر پادشاه فروخواند
...
آنجایی که گشتن برابر شدن است کارگیر نیاز نیست:
کیخسرو در میان برف البرزکوه فروگشت ( غیب شد/غرق شد)

~مزدک
1.0