Pârsig B. Negizeš English Deutsch French P. Rišešenâsih Lev
Xowši n. خوشی: لذت pleasure Vergnügen plaisir Dehxodâ   0.0
Xowšbu   خوشبو: خوش رایحه; معطر fragrant duftend parfumé Dehxodâ   0.0
Xowšâb n. خوشآب: کمپوت compote Kompott compote Dehxodâ   1.0
Nâxowš z. n. ناخوش: بدحال unwell nicht wohl indisposé Dehxodâ   0.0
Xošdâr z. n. خوشدار: مشتاق، علاقمند، (هم اکنون در بلخ و هرات به همین معنا به کار میرود). enthusiast; interested - - _Dehxodâ Ϣiki-En Ϣiki-En   1.0
Xowšnud   خوشنود: راضی و خوشحال content; pleased zufrieden; erfreut -   خرسند= قانع و راضی satisfied/zufrieden-begnügt
خشنود = راضی و خوشحال = contended-pleased/zufrieden-erfreut
-----
در خشنود٬ خوشحالی از رضایت است و در خرسند٬ رضایت از قناعت .
این خرسندی٬ همان «قناعت»٬ پیوندی به اقناع منطقی و پذیرفتن فرنود ها و ... ندارد و تنها خودداری از بیش‌خواهی و پذیرفتن آنچه داریم است.
توانگر شد آنکس که خرسند گشت
از او آز و تیمار در بند گشت .
فردوسی .
-------
خشنودی ولی رضایت و خوشحال بودن بخود یا از کردار دیگری و همانند آن است
مانند رضایت خدا از بندگان و پیوندی با بسنده جویی و پذیرفتن سرنوشت و ... ندارد.
جهان آفرین از تو خشنود باد
دل بدسگالت پر از دود باد.
فردوسی .
هراینه اندک گاهی خشنود به چم خرسند ( بیش‌ناخواهی) بکار رفته ولی چم سومینه اش میباشد.

~Mazdak
0.0
Xowšpuš z. n. خوشپوش: خوش لباس well-dressed gut angezogen bien habillé     0.3
Xowšruz z. n. خوشروز: عید

خوشروز: باطالع
holiday; dayoff

fortunate; well-off
freier Tag

-
jour de congé

-
Dehxodâ

Dehxodâ
  1.0
Xowšvaqt   خوشوقت: مسرور; محظوظ glad froh content de Dehxodâ   0.0
Xowšmazze   خوشمزه: لذیذ delicious; yummy köstlich; lecker délicieux Dehxodâ   0.0
Ruzxowš n. روزخوش: روز به خیر good day Schönen Tag bonjour     0.0
Dastxowš n. دستخوش: در معرض; سوژه subject Fach assujettir Dehxodâ   0.1
Xowšguyi n. خوشگویی: تمجید و تعریف compliment Kompliment compliment Bahman i Heydari   1.0
Xowšsowdâ z. n. خوشسودا: خوش معامله pleasant businessman; reputable businessman - - Dehxodâ   1.0
Xowšgoftan -> xowšguy k. خوشگفتن: تمجید کردن to compliment komplimentieren complimenter Bahman i Heydari   1.0
Mardomâmiz   مردمآمیز: خوش مشرب sociable; genial gesellig; freundlich sociable; affable Dehxodâ   1.0
Xowšbâregi n. خوشبارگی: عیاشی orgy; revelry Orgie; Schwelgerei orgie; festivités   Saeed Jalali 1.0
Xowšgozarân n. خوشگذران: عییاش free-living; pleasure-seeker freies Leben; Vergnügen-Sucher vivre librement; chercheur de plaisir Dehxodâ   0.0
Xowšâvardan -> xowšâvar k. خوشآوردن: تعارف کردن to taarof - - Mazdak i Bâmdâd خوشاوردن
خوشاورد
خوشاورد٬ آمد نیامد دارد
خوشاوردها را کنار نهاده و رُک گفتگو کنیم.
خوشاوردن میان ایرانیان رواگمند است.

~mazdak
1.0
Niksir z. n. نیکسیر: خوش رفتار amiable; good-natured; congenial - - _Dehxodâ Ϣiki-En Ϣiki-En   1.0
Baxtâvari n. بختاوری: خوش شانسی be lucky Glück haben - Ϣiki-De   1.0
Xowšruzgâr n. خوشروزگار: مرفه الحال; با عیش prosperous wohlhabend prospère Dehxodâ   1.0
Xowšgozarâni n. خوشگذرانی: عیّاشی; عیش و نوش binge; randen - frénésie; randen Dehxodâ   0.0
Možde n. مژده: خبر خوش; بشارت good news gute Nachrichten bonnes nouvelles Dehxodâ   0.3
Nive   نیوه: خبر, بویژه خبر خوش news - - Ϣiki-En ϢDict-Pâ   1.0
Bârândust z. n. باراندوست: کسیکه از باران خوشی و آرامش میگیرد pluviophile pluviophile pluviophile Hadi Bahar   1.0
Pardišidan -> pardiš k. پردیشیدن: رویابافی خوشایند; خیالبافی کردن to be in a reverie; to pleasantly daydream - - Mazdak i Bâmdâd اندیش = هم+دیش 1.0
Nikpey   نیکپی: خوش قدم ، مسعود، مبارک (آدم با برکت) lucky; blessed gesegnet, glückskind - _Dehxodâ   1.0
Andamidan -> andam k. اندمیدن: آه کشیدن; دریغ خوردن; مرد همواره به اول کار خود می گردد و به آن می اندمد و از خوشی ها باز می خواهد… (طبقات الصوفیه، ۴۵).

اندمیدن: دریغ خوردن
to sigh

to poignant
-

-
-

-
ϢDict-Pâ _Dehxodâ Ϣiki-En

  1.0
Apâyestan -> apây k. اپایستن: خوشی دادن; لذت دادن; چهره‌یِ کهنتر «بایستن»

اپایستن: آرزو کردن; میل داشتن
to please

to desire
-

wünschen
-

-
Nyberg Ϣiki-En

Nyberg Ϣiki-En
  1.0
Râmešgar n. رامشگر: کسیکه پیشه اش خوشی همراه شادی و آشتی دادن است (همچون خنیاگر {موسیقی‌دان}, ...)

رامشگر: مطرب
one whose profession is to give peaceful pleasure (such as a musician; who plays happy and peaceful music ...)

entertainer
Eine Person deren Beruf ist, Frieden und Zufiedenhein zu erzeugen, z.B. ein Musiker der berühigende und schöne Lieder und Stücke spielt...)

Entertainer
-

artiste
ϢDict-Pâ Ϣiki-Pâ _Dehxodâ

Dehxodâ
(آنچئِنت) ءنتِرتائنِر, شهُ چُعلد سئنگ, پلای معسئچ, تِلل تالِس, ... ~مزدک 1.0
Tondâ n. تندا: سرعت (بُردارین)

تندا: تمپو
velocity

tempo
Geschwindigkeit

Tempo
rapidité

tempo
Mazdak i Bâmdâd

هم‌سنگ با درازا، پهنا، بلندا، ژرفا و ... ~بامداد خوشقدمی 1.0
Yureš n. یورش: هجوم onslaught Ansturm assaut Dehxodâ یورش وامواژه‌ای ترکی ولی خوشخیم و بکاربردنی‌ست ~مهربد 0.0
Bartâz n. برتاز: - anacrusis(pickup bar) Auftakt - Bamdad Khoshghadami واژه‌ی آناکروسیس از دو بهرِ آنا (به بالا) و کروسیس (تاختن) ساخته‌شده‌است که این دو بهر در واژه‌ی برتاز نمود یافته‌اند ~بامداد خوشقدمی 1.0
Ârâymân n. آرایمان: تنظیم (موسیقی) arrangement Arrangement - Bamdad Khoshghadami در واژه «آرانژمان» که در فارسی نیز گاه بکار می‌رود با یک پیشوند «آ» و همچنین یک پسوند «مِنت» روبرو هستیم که به ترتیب در زبان فارسی برابر پیشوند «آ» و پسوند «مان» هستند. به زبان دیگر با افزودن پسوند «مان» به بن کنون کارواواژه «آراستن» به نامواژه رسیده‌ایم. ~بامداد خوشقدمی 1.0
Pârmand z. n. پارمند: طرف; پارتی; حزب party Party fête Mazdak i Bâmdâd ‎‌‌‌‎پارمند
پار= پارت
پاروَر هم از دید دستوری میشه ولی پارمند خوشاوند تر است.

~مزدک
1.0
Besâmân z. b. n. بسامان: منظم organized; ordered geordnet - Dehxodâ ما منظم را در پارسی به دو چم بکار میبریم که در آلمانی برایش دو واژه جدا دارند.
زمانی که منظم را در جایگاه زاب برای چیزهایی بکار میبریم که خود سازنده ی ساختاری منظم هستند. بسامان =geordnet
زمانی که منظم را در جایگاه زاب برای چیز یا کسی بکار میبریم که نه خودش بلکه اجزای زیرین اش و یا دستآورد کردارش ساختاری منظم پدید می‌آورند. سامانمند =ordentlich
~بامداد خوشقدمی
1.0
Âvânahešt n. آوانهشت: - Tonsatz (Musik) - Bamdad Khoshghadami تکنیک‌های چندبخشی کردن موسیقی و همچنین دستآورد این تکنیک‌ها~بامداد خوشقدمی 1.0
Âvânehešt —> Âvânahešt
Kutahnevešt n. کوتهنوشت: علامت اختصاری abbreviation Abkurzung - Bamdad Khoshghadami برساخته از دو واژه‌ی آشنا: کوته+نوشت ~بامداد خوشقدمی 1.0
Durkarân n. دورکران: افق horizon Horizont horizon Avestâ برای افق در اوستا واژه ی دورکران را پیدا کردم که از کران باریک بینانه تر مفهوم را می رساند

~ Amin Keykha

اگر به یاد بدارید به این رسیده بودیم که «دورکران» کمی ناجور است چون آمایش «دورکران‌هایِ دور[دست]» بخوبی کار نمیکند, ازینرو «افکران» را گزیدیم.
~ مهربد

درسته٬ ولی واژه ی خوشگلی بود!
~ مزدک
1.0
Sâmânmand z. n. سامانمند: منظم; دارای ساختار بسامان orderly ordentlich - Ϣiki-En ما منظم را در پارسی به دو چم بکار میبریم که در آلمانی برایش دو واژه جدا دارند.
زمانی که منظم را در جایگاه زاب برای چیزهایی بکار میبریم که خود سازنده ی ساختاری منظم هستند. بسامان =geordnet
زمانی که منظم را در جایگاه زاب برای چیز یا کسی بکار میبریم که نه خودش بلکه اجزای زیرین اش و یا دستآورد کردارش ساختاری منظم پدید می‌آورند. سامانمند =ordentlich

~بامداد خوشقدمی
1.0
Âvand n. آوند: دلیل; حجت; برهان واضح; بینات reason; sake; argument Grund; Beweis; Beweisgrund raison; preuve Dehxodâ آفتاب آمد آوند آفتاب!
~مهربد

برای خوشاهنگی چامه باید گفت:
آفتاب آمد اَوَندِ آفتاب
فَرنُد ار خواهی٬ ز تاب اش رخ متاب
~مزدک
1.0
Parânahâde n. پرانهاده: گونه‌ای از خویشاوندی آکوردها بر پایه‌ی فاصله‌ی سوم parallel chord Parallelklang - Bamdad Khoshghadami پیشوند «پرا» دارای ریشه یکسان با پارا در زبان‌های‌ اروپایی است و به چم هم‌راستا، در کنارِ ، به دور و ... است. و این همان پیشوند بکاربرده‌شده در واژه‌ی پاراللِل است. آکورد پرانهاده آکوردی است که در کنار و یک سوی آکورد مهادین نهاده‌شده‌است (قرار دارد). ~بامداد خوشقدمی 1.0
Sâmânmandi n. سامانمندی: نظم order - - Ϣiki-En ما منظم را در پارسی به دو چم بکار میبریم که در آلمانی برایش دو واژه جدا دارند.
زمانی که منظم را در جایگاه زاب برای چیزهایی بکار میبریم که خود سازنده ی ساختاری منظم هستند. بسامان =geordnet
زمانی که منظم را در جایگاه زاب برای چیز یا کسی بکار میبریم که نه خودش بلکه اجزای زیرین اش و یا دستآورد کردارش ساختاری منظم پدید می‌آورند. سامانمند =ordentlich

~بامداد خوشقدمی
1.0
Boruntanide z. برونتنیده: - extended ausgedehnt - Bamdad Khoshghadami پیشوندِ اکس در آغازِ واژه‌ی اکستندد به چمِ به بیرون رو بیرون است و بخش دومِ این واژه با کارواژه‌ی تنیدنِ فارسی هم‌ریشه است و دارای چمارِ بسیار نزدیک است ~بامدادخوشقدمی 1.0
Boruntanidan -> borun k. برونتنیدن: - to extend ausdehnen étendre Bamdad Khoshghadami پیشوندِ اکس در آغازِ واژه‌ی اکستندد به چمِ به بیرون و بیرون است و بخش دومِ این واژه با کارواژه‌ی تنیدنِ فارسی هم‌ریشه است و دارای چمارِ بسیار نزدیک است ~بامدادخوشقدمی 1.0
Bastargozârikardan -> bastargozârikon k. بسترگذاریکردن: تعبیه کردن to embed einbetten - Mazdak i Bâmdâd پیرو ساختار کارواژه انگلیسی و آلمانی که از واژه «بستر» بهره برده‌اند. ~بامداد خوشقدمی 1.0
Yâdnegâšt n. یادنگاشت: وفاتنامه; نوشته روی سنگ قبر epitaph Epitaph - Mahmood Moosadoost این واژه تنها به نوشته‌ی روی گور گفته نمی‌شود، به نگاشته های هنری که به دیوار کلیسا به یاد درگذشته می‌شود هم گفته می‌شود. از اینرو نباید حتما گور باشد. همان <یادنبشت> ( و یا شاید <یادنگاشت> ) درخور تر است. در زیر Epitaph ی که روی گور نوشته نشده:

~mm


یادنگاره, یادنگار به یاد یادگاری هم گیرا‌اند.
~مهربد

از یادنگار‌ شما خوشم آمد ولی یادنگاشت بهتره چون نگار تنها نقاشی را بیاد میاورد ولی نگاشت نوشته هم دارد و ما نمخواهیم از «نوشته» بسی دور بشویم
~مزدک
1.0
Mehsar z. n. مهسر: نخبه elite Elite élite Mazdak i Bâmdâd نخبة پارسی نیست و برای ما هم بایسته نیست که واژه ای سرهم کنیم که گویش‌مانای یک واژه ی تازی و .. باشد.( کاری که ملایری میکند).
از سوی دیگر نخبه خوش‌خیم است و کسی برای چندینه ی آنهم نخب بکار نمیبرد و بساکه نخبگان رواست.
در پارسی میتوان گفت:
مِهسر=> مهسران
برگرفته از ساختار واژه ی ترکی: بویوک‌باش‌لار

مهسران دانشیک جهان و پاداشبران «نوبل» بیشترینه ٬ برخاسته ی باخترزمین اند

~Mazdak
1.0
Barafruxtegi n. برافروختگی: عصبانیت rage Rage rage Mazdak i Bâmdâd Hormoz and 3 others manage the membership, moderators, settings, and posts for ‎کارگاه واژه‌یابی، واژه‌گزینی و واژه‌سازی پارسی‎.
ما واژه ی برافروختگی را بایست برای عصبانیت بکار ببریم و خشم را برای غضب.
عصبانیت دارای نشانه های بیرونی مانند برآشفتگی و/یا بانگ زدن و/یا درشت گویی و اینهاست.=rage/fury(E)-≈Wut(G)
خشم ولی میتواند درونی و خاموش باشد و دیرتر برای کسی که خشمیده ) مغضوب) است٬ پیامدهای ناخوشایند را از سوی خشمنده ببار آورد= wrath/anger(E)-Zorn(G)

~Mazdak
1.0
Yuridan -> yur k. یوریدن: هجوم آوردن to assault; to raid - - Mehrbod i Vâraste یورش وامواژه‌ای خوشخیم از ترکی میباشد و میتوان ازآن کارواژه‌یِ "یوریدن" را برساخته داشت. ~مهربد 1.0
Pardise n. پردیسه: پارک park Park parc Mazdak i Bâmdâd Mehrbod i Vâraste Masoumeh Hanifehzadeh نزدیکترین برابر park کدام است, بوستان, گلستان, باغ, و یا شاید پردیس؟

بوستان = جاییکه بوی خوش و گلهای خوش بو باشند.
~مهربد


بگمان من پردیس است. باغ برای کاشت درختان میوه بکار می‌رود. بوستان یک پهنهء طبیعی است. گلستان هم تنها گل + ستان است. پردیس یک باغ دست‌ساز بوده که مهرازی می‌شده.
~Masoumeh Hanifzadeh


بهتر است پردیسک یا پردیسه بگوییم که با پردیس(فردوس) همنام نشود.
~مزدک
1.0
Pardisak —> Pardise
Xorsand   خرسند: قانع و راضی satisfied; zufrieden, begnügt satisfait,   خرسند= قانع و راضی satisfied/zufrieden-begnügt
خشنود = راضی و خوشحال = contended-pleased/zufrieden-erfreut
-----
در خشنود٬ خوشحالی از رضایت است و در خرسند٬ رضایت از قناعت .
این خرسندی٬ همان «قناعت»٬ پیوندی به اقناع منطقی و پذیرفتن فرنود ها و ... ندارد و تنها خودداری از بیش‌خواهی و پذیرفتن آنچه داریم است.
توانگر شد آنکس که خرسند گشت
از او آز و تیمار در بند گشت .
فردوسی .
-------
خشنودی ولی رضایت و خوشحال بودن بخود یا از کردار دیگری و همانند آن است
مانند رضایت خدا از بندگان و پیوندی با بسنده جویی و پذیرفتن سرنوشت و ... ندارد.
جهان آفرین از تو خشنود باد
دل بدسگالت پر از دود باد.
فردوسی .
هراینه اندک گاهی خشنود به چم خرسند ( بیش‌ناخواهی) بکار رفته ولی چم سومینه اش میباشد.

~Mazdak
0.0