Pârsig | B. | Negizeš | English | Deutsch | French | P. | Rišešenâsih | Lev |
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
•Âmuze | n. | آموزه: درس
آموزه: مکتب |
teaching
doctrine |
Lehre
Doktrin |
enseignement
doctrine |
Ϣiki-En Ϣiki-De ϢDict-Pâ _Dehxodâ
Ϣiki-En Ϣiki-De ϢDict-Pâ _Dehxodâ |
1.0 | |
•Nešâni | n. | نشانی: آدرس | address | Adresse | adresse | Dehxodâ | 0.0 | |
•Daraste | n. | درسته: عفو; رحمت; بخشودن گناه | pardon; forgiveness | Pardon; Vergebung | pardon | Dehxodâ | 1.0 | |
•Darsudan -> darsâ | k. | درسودن: اصطکاک پیدا کردن | to have friction | - | - | Mazdak i Bâmdâd | درسودن ( درسای) چون اصطکاک از درگیر شدن دندانه های میکروسکوپی رویه های گوناگون پدید میاید و رویه ها درهم میسایند. اصطکاک= درسایش ~مزدک |
1.0 |
•Darsâyeš | n. | درسایش: اصطکاک | friction | Friktion | - | Mazdak i Bâmdâd | 1.0 | |
•Nâdorost | z. n. | نادرست: غلط | wrong; false | falsch | faux | Dehxodâ | 0.0 | |
•Tandorost | تندرست: سالم | healthy; healthful | gesund | en bonne santé; salubre | Dehxodâ | 0.0 | ||
•Dardrastan -> dardrah | k. | دردرستن: خلاص شدن از درد; آسودن از درد و رنج; همسنجید با دردرهاندن | to be relieved | entlastet werden | être relevée | Mehrbod i Vâraste | 1.0 | |
•Tanatdorost | n. | تنتدرست: | - | Gesundheit | - | Mehrbod i Vâraste | دستت درست که میگوییم, چرا تنت درست نه؟ ~مهربد | 1.0 |
•Âmuzešgâhi | n. | آموزشگاهی: مدرسه ای | scholastic | Scholastisch | scolaire | 0.0 | ||
•Ravândorost | رواندرست: دارای عقل سلیم; سالم ذهنی | sane | - | sain | Mazdak i Bâmdâd | 1.0 | ||
•Hud | n. | هود: درست; صحیح | true | wahr | vrai | Mazdak i Bâmdâd Dehxodâ | 1.0 | |
•Nâhud | n. | ناهود: نادرست; غلط | false | falsch | faux | Mazdak i Bâmdâd Dehxodâ | 1.0 | |
•Xwiškâri | n. | خویشکاری: وظیفهشناسی; انجام کار درست | duty; responsibility | Pflicht | - | MacKenzie | 1.0 | |
•Dardrahândan -> dardrahân | k. | دردرهاندن: خلاص کردن از درد; همسنجید با دردرستن | to relieve | entlasten | soulager | Mehrbod i Vâraste | 1.0 | |
•Hude | n. | هوده: حق; راستی; درست; بیهوده = ناحق, باطل | right; truth | Recht | - | Dehxodâ | 1.0 | |
•Âfuridan -> âfur | k. | آفوریدن: خلق کردن; پدید آوردن چیزی از هیچ; چهرهیِ درست آفریدن | to create | schaffen | créer | MacKenzie Ϣiki-En Ϣiki-De | 1.0 | |
•Dožandišidan -> dožandiš | k. | دژاندیشیدن: اندیشهیِ نادرست; به غلط اندیشیدن | to misthink | - | - | Mehrbod i Vâraste | 1.0 | |
•Kurrang | z. n. | کوررنگ: کسیکه نمیتواند برخی رنگها را بدرستی از هم بازشناسد | color-blind | farbenblind | daltonien | Ϣiki-En Ϣiki-Pâ | 1.0 | |
•Ârtâ | آرتا: اخلاقی; درست; به راه اخلاقی و درست پیش رفتن | moral | - | - | Ϣiki-En Ϣiki-Pâ | 1.0 | ||
•Každaryâftan -> každaryâb | k. | کژدریافتن: دچار سوء تفاهم شدن; درست نفهمیدن; سوء تفاهم کردن | to misunderstand | misszuverstehen | méconnaître | 1.0 | ||
•Sad | سد: صد | hundred | hundert | cent | سده و سدگان چهرهی درست واژه را مینمایانند ~مهربد | 0.0 | ||
•Sost | z. | سست: ضعیف; عاجز | frail; weak | gebrechlich; schwach | frêle; faible | Dehxodâ | شمشیر قوی نباید از بازوی سست ناید ز دل شکسته تدبیر درست ~سعدی |
0.0 |
•Camiq | n. | چمیغ: تفاوت ریز معنایی | nuance | Nuance | nuancer | Mazdak i Bâmdâd | این واژه با واژه فرانسه "نواژ" ( ابر- میغ ) همریشه است و شاید بتوان گفت: چمیغ ( چم + میغ) میغ همان ابر تیره و باران زا میباشد. هراینه این چمیغ برای نوانس در چم است ولی بگونه ی کلان هم میشود گفت: میغش نمونه: واژه ی نمایش، میغش هایی در گویش دارد، چنانکه میتوان نـَمایش، نـُمایش یا نِمایش گفت و هر سه درست بشمار میروند. ~Mazdak |
1.0 |
•Pišgu | n. | پیشگو: نبی | oracle | Orakel | oracle | Dehxodâ | دگرسانی سروش با اوراکل این است که سروش یک هستی ایزدی و مینوی است ولی اوراکل ها آدم هایی بوده اند که مانند رمال ها و فالبین های خودمان یک پیشگویی هایی میکرده اند و هنرشان این بوده پیشگویی را جوری بکنند که همه جوره بتوان از ان برداشت نمود و همواره درست از آب در بیاید. ~Mazdak |
0.0 |
•Hutâd | n. | هوتاد: کیفیت | quality | Qualität | qualité | Ϣiki-En Mazdak i Bâmdâd | واژه ی کوالیته از ریشه کوا است که ل از برای آوایی بودن پایان کوا بجای میانوند روان سازی گویش بدان چسبیده + ایته = تات و کوا که به چم تراز خوبی است که همان «خوب» یا «هو» در پارسی است. ...براین پایه، خوبیّت خودش به چم کوالیته است. در پارسی درست میشود هوبیداد، یا ساده تر هوداد. و کوالیتاتیو میشود هودادین (خوبیّتی) ~مزدک |
1.0 |
•Bâzkoneš | n. | بازکنش: عکس العمل | reaction | Reaktion | réaction | ~Farhangestân | چهرهیِ درستتر "واکنش" ~مهربد | 1.0 |
•Negine | n. | نگینه: مدال | medal | Medaille | médaille | Mazdak i Bâmdâd | نگینه: هر چیز گرانبها چه سنگ و چه فلز که در جایی کار بگذارند. نگینه امروز بکار نمیرود . پس میشود برای مدال گذاشت. از نشان که کاربرد جز مدال فراوان دارد بسی بهتر است . نگینه همچنین داشتن ارزش و بها را هم میرساند و هم اینکه در جایگاه ویژه و والا جای داده میشود. فزون برین نگینه میتواند دارای نگاره باشد٬ درست مانند مدال. ~Mazdak |
1.0 |
•Farsâr | n. | فرسار: وجدان | conscience | Gewissen | conscience | ~Dasâtir Dehxodâ | از فرسار میتوان بجای "وجدان" که همان نیروی شناخت داد و درستیست, بهره گرفت ~مهربد | 1.0 |
•Pišguy —> Pišgu | ||||||||
•Tafsâr | n. | تفسار: قشلاق | winter quarter | - | - | Mazdak i Bâmdâd | بجای زمستانگاه و ... از آنجاکه زم/شم = سرما تف/تب/ته = گرما میشود گفت زمسار و تفسار = ییلاق و قشلاق درست همچم با شمران و تهران ~Mazdak |
1.0 |
•Zemsâr | n. | زمسار: ییلاق | summer quarter | - | - | Mazdak i Bâmdâd | بجای زمستانگاه و ... از آنجاکه زم/شم = سرما تف/تب/ته = گرما میشود گفت زمسار و تفسار = ییلاق و قشلاق درست همچم با شمران و تهران ~Mazdak |
1.0 |
•Šarmu | z. n. | شرمو: خجالتی | shy | schüchtern | - | Milad Kiyan | از ترس، ترسو رو داریم. میتونیم از شرم هم شرمو رو بگیریم بجای خجالتی ؟ ~میلاد کیان درسته. شرمو بهتر است چون ترس و شرم پرگاه باهم بکار میروند و پیوند فرایافتین دارند.ترسو\شرمو\خشمو\رشکو(رشکورز) ... ~مزدک |
1.0 |
•Durkarân | n. | دورکران: افق | horizon | Horizont | horizon | Avestâ | برای افق در اوستا واژه ی دورکران را پیدا کردم که از کران باریک بینانه تر مفهوم را می رساند ~ Amin Keykha اگر به یاد بدارید به این رسیده بودیم که «دورکران» کمی ناجور است چون آمایش «دورکرانهایِ دور[دست]» بخوبی کار نمیکند, ازینرو «افکران» را گزیدیم. ~ مهربد درسته٬ ولی واژه ی خوشگلی بود! ~ مزدک |
1.0 |
•Zerangi | n. | زرنگی: دها | cleverness | Klugheit | - | Dehxodâ | ๏ داهی= زرنگ/ دها = زرنگی : رنگی از هوش در کار دارد چلِوِرنِسس/Kلعگهِت باید دانست که هوشمندی و تیزهوشی و هوشیاری با هم یکسان نمیباشند و هرکدام ویژگی دیگری را میرسانند. ๏ هوشیار : نشانه ها و سیجهای جهان بیرونی را بهتر و بیدار تر دریافت کرده و واکنش درخور نشان میدهد. ๏ هوشمند : دارای هوش "بسیار" است (بیش از ۱۲۰ ئق) و میتواند پرسمانهای پیچیده را پاسخگشایی نماید هرچند بایسته نیست که زود به پاسخ برسد ๏ تیزهوش : کسی است که "زودتر" از همتایان خود به پاسخ پرسمان میرسد ولی نیازانه و همواره از پس پرسمان های پیچیده بر نمیآید. ๏ باهوش: کسی که گول نیست و هوشی در تراز روالمند (۱۰۰ ئق) و شاید کمی بهتر ٬ دارد ๏ تیزویر : کسی است که داده پردازی تند تر به همراه "کاربرد ویر" ( مِمُری) دارد. درست مانند رایانه ای که دارای هارد-درایو تند تری میباشد. همچنین٬ زرنگی و زیرکی یکی نیستند؛ زیرک کمی آبزیرکاه است و در برابر٬ زرنگ کاری تر و کوشا تر است ~Mازداک |
0.0 |
•Hošyâri | n. | هشیاری: کیاست | alertness | Wachsamkeit | - | Dehxodâ | ๏ کیاست/کیّاس = هوشیاری/هوشیار الِرتنِسس/ذاچهسامکِت باید دانست که هوشمندی و تیزهوشی و هوشیاری با هم یکسان نمیباشند و هرکدام ویژگی دیگری را میرسانند. ๏ هوشیار : نشانه ها و سیجهای جهان بیرونی را بهتر و بیدار تر دریافت کرده و واکنش درخور نشان میدهد. ๏ هوشمند : دارای هوش "بسیار" است (بیش از ۱۲۰ ئق) و میتواند پرسمانهای پیچیده را پاسخگشایی نماید هرچند بایسته نیست که زود به پاسخ برسد ๏ تیزهوش : کسی است که "زودتر" از همتایان خود به پاسخ پرسمان میرسد ولی نیازانه و همواره از پس پرسمان های پیچیده بر نمیآید. ๏ باهوش: کسی که گول نیست و هوشی در تراز روالمند (۱۰۰ ئق) و شاید کمی بهتر ٬ دارد ๏ تیزویر : کسی است که داده پردازی تند تر به همراه "کاربرد ویر" ( مِمُری) دارد. درست مانند رایانه ای که دارای هارد-درایو تند تری میباشد. همچنین٬ زرنگی و زیرکی یکی نیستند؛ زیرک کمی آبزیرکاه است و در برابر٬ زرنگ کاری تر و کوشا تر است ~Mازداک |
0.0 |
•Nišequli | z. n. | نیشغولی: خرافی; وهمی; موهوم | superstitious | abergläubisch | superstitieux | Dehxodâ | مهربد جان،من تنها نگر خود را گفتم همانگونه که گفتی برخی می گویند که ناب غول بود که ناب تازی به چم چهار دندان تیز جانوران است که به پارسی نیش گفته می شود که به نیش غول دگرسان یافت. پن من هنوز پیوند دندان غول با خرافه(یاوه،افسانه و یا میتخت) در نمی یابم. زبانزدی که با واژه ی غول ساخته شده است مانند این: دندان غول را شکستن به این چم است که کار بزرگ یا شگفتی انجام دادن است که پیوند و سویش(جهتش) دریافتنی است پن آن یکی بی چمار است.در داستان اسفندیار هم مانند رستم داستان هفت خوان دارد که در خوان چهارم با زن جادوگری روبرو می شود که نام او غول است و اسفندیار او را می کشد. شاید از اینجا بتوانیم راهی به خرافه بزنیم. همانگونه که می دانیم کار جادوگر فریب دادن است و چیزهای دروغ را راست می نماید ودر گذشته جادوگران هنگام جادوگری همیشه ابزاری در دست داشتند و شاید با داشتن نیش یا ابزاری دیگر در دست هم برای ترساندن و هم برای بهتر پذیراندنِ کارشان به کار می گرفتند و از اینجا می توانیم یک راه سمبی(نقبی)به چم آن خرافه برسیم چونکه با کلک کارها را جور دیگر نشان می داد و کس خرافه اندیش هم با تهی بودن از خرد داستان را جور دیگر می بیند.با این شمارمی توان غول در واژه نیشغولی از پارسی انگاشت.هم چنین بسیار واژگان پارسی به درون زلان تازی رفته و گاهی هم دست نخورده به خود ما برگردانده شده است. هم چنین غول به مازندرانی به چم کَر و یا کسی که گوشش سنگین است در دشنام دادن به کسی برای نمونه بگویند «مرتیکه غول گوش» در اینجا به چم نادان به کار می رود و نادان کسی است که نمی تواند ارزیابی درستی از پیرامونش کند و زود دچار گمان و پندار می شود شاید با این چم راهی به دهی برد و به زبان دیگر آن را خرافه نامید.این چیزهایی بود که به اندیشه من رسیده بود. ~ بهمن حیدری |
1.0 |
•Farâmuxtan -> farâmuz | k. n. | فراموختن: مطالعه کردن | to study | untersuchen | enquêter | Mazdak i Bâmdâd | این فرایافت ( study ) همواره با خواندن همراه نیست. برای نمونه شما میتوانید یک نگاره از میکل آنژ را study کنید پس شاید بشود گفت: فراموختن - این "موختن" از آموختن یافت میشود و فرا در فراگرفتن . دانشجویان هنر شایند که نگاره های میکل آنژ را بفراموزند.They should study the paintings of M.A. من از آزمون گذر نکردم چون این نسک را درست نفراموخته بودم ~Mazdak |
1.0 |
•Coparâkani | n. | چوپراکنی: شایعه پراکنی | gossip | Klatsch | potins | این gossip آمیزه ای از همه اینهاست با درسد بالای چوپراکنی ~Mazdak |
1.0 | |
•Mardomin | z. n. | مردمین: عمومی | public | Öffentlichkeit | public | Mehrbod i Vâraste | با جداسازی مردمی از مردمین, میتوانیم از مردمی در جایگاه درست آن که «بشریت» باشد نیز بهره بگیریم. ~مهربد | 1.0 |
•Kistâ | n. | کیستا: شخصیت | character | Charakter | caractère | Mazdak i Bâmdâd | من برای واژه ی شخصیت بسیار اندیشیدم و یک فراورده ی این اندیشه، واژه ی کیستا بود. ( به آهنگ چیستا) برای نمونه، از واژه ی چه-> چیست-> چیستان درست شده که یک نامواژه است = معما. پس از کی ( who ) نیز میتوان واژه ساخت. در پارسی میگویند یارو برای خودش کسی است، آدم بی شخصییت یا ناکس است یا کسی نیست ! پس کس یا کی در پیوند با فرایافت شخصیت اند. فزون بر این، دیریست که واژه ی کیستی را برای هویت داریم. شخصیت در چم دیگر خود که به رفتار برمیگردد، میتواند با واژه ی منش، منشنمدی ( بی منشی) برآورده شود. ~مزدک |
1.0 |
•Fargaštin | z. | فرگشتین: تکاملی | evolutionary | evolutionär | évolutionnister | Mehrbod i Vâraste | پسوند in برای فرگشتین درست است بمانند سرشتین و راستین. ~مهربد | 1.0 |
•Gozârešik | z. n. | گزارشیک: مستند | documentary | Dokumentarfilm | documentaire | Mazdak i Bâmdâd Mehrbod i Vâraste | فردید از فیلم مستند یا دکمانتری این نیست که آنجا سندی نشان میشود، فردید این است که این یک فیلم بازیگری شده و داستان ناراستین نیست بساکه فیلمبرداری از چیزهای راستین شده ( و در آن میان شاید برگه ها و فرتور های تاریخی). ازینرو زاب گزارشین برای چنین فیلمی بسنده است. اگر مستند جای دیگر بکار برود، خب آنگاه باید فرایافت برگهمندی ( سندیت) را در ان آورد. برای نمونه حرف مستند = سخن برگهمند ~مزدک درست است, ولی من گزارشیک میافزایم که اینجور زابسازی بیشتر پشتوانه دارد, برای نمونه پیشتر داشتهایم «دانشیک», پس اینجا «گزارشیک». ~مهربد |
1.0 |
•Âfaridan -> âfarin | k. | آفریدن: تحسین کردن | to praise | loben | louange | Dehxodâ | آفریدن و آفوریدن دو کارواژهی جداگانه اند که در پارسی نوین درآمیختهاند. چم درست آفریدن همان آفرین گفتن است, هنگامیکه کارواژهی آفوریدن همان "خلق کردن" باشد. ~مهربد | 0.0 |
•Farnud | n. | فرنود: برهان; استدلال; دلیل | reason | Begründung; Grund | raison | Ϣiki-En Ϣiki-De ϢDict-Pâ _Dehxodâ Dasâtir | در پهلوی کارواژه ی آنیدن/آنودن ( مانند شنیدن/شنودن)با بُن کنون «آنای» به چم راهنمایی نمودن و راهبری کردن و بردن می هستوده . از بُن نای/نودن واژه ی آنود نیز میتواند درست مانند شنود یک نامواژه دانسته شود ٬ برابر هدایت و دلالت٬ چراکه دلالت در عربی درست همان راهنمایی است فر پیشوند فراتر میباشد و فرانودن یا فرنودن برابر با رهنمایی فراتر لِادئنگ فعرتهِر = فرا+(â)نīدان (ī= ئئ / ع کامبیز/کمبوجیه- سیریل/کوریل) . که درست همان چم دلیل ودلالت را در منطق دارد و نامواژه ای کزان ساخته میشود٬ فرانود یا فرنود است که درست برابر استدلال میباشد. ~مزدک |
1.0 |
•Farâdâdan -> farâdeh | k. | فرادادن: بیان کردن | to express | ausdrücken | exprimer | Dehxodâ | فراداد = بیان / فراده = بیان کننده فرایافت = مفهوم / فرایاب = مفهوم دهنده فراگرفت = اشغال+تصرف+مصادره+یاد گرفتن فرزام/ فراگیر = اشغال کننده، عمومی ، ... ~مزدک تنها در یک گزاره نگرش خود را به دین *فراده* - در فند هنرپیشگی بازیِ زیرپوستی *فراداد* قدرتمندتری از رل بازیِ نمایشی دارد - واکنش او *فراده* ی سهش درونی اش بود - در سخن گفتن *فراداد* درستی ندارد - هنری که از *فراداد* بی بهره باشد مانا نیست - *فراداد* هنری همانا پیوندِ همسوی سهش، اندیشه و فند است. - در *فرادادن* عقیده اش ناتوان بود - این واژه *فراده* ی این پدیده نیست. - گفته های او *فراده*ی این فرهود است که .... - در هنرهای دیداری برای *فراداد* بیشتر از رژ بهره گرفته می شود تا رنگ اگرچه هنرمندی مانند روتکو از رنگ نیز برای *فرادادنِ* سهش به خوبی سود برده است ~Nader Tabasian |
1.0 |
•Âżingorizi | n. | آذینگریزی: مینیمالیسم (هنر) | minimalism (art) | - | - | Nader Tabasian | مینیمالیسم در برابر هنر پرآذین باروک شکل گرفت و از آرایش و پرآذین کردن گریزان بود. در برابر پرآذینی معماری صفویه، معماری مسجد جامع نایین آذین گربز است. نقاشی باروک بسیار پرطمطراق است ولی خوان میرو در کارهایش به آذین گریزی رو آورد. کمینه گرا هم درست نیست، چون در مینیمالیسم اندازه ها کم نیستند. یک موسیقی مینیمال می تواند ۱۰ دقیقه به درازا بکشد، بیشتر از یک قطعه ی موسیقی کلاسیک یا باروک ولی بازیوختن در آن بسیار است. بازیوختن چند گزاره. پس هنر مینیمال از آذین کردن و آراستن و زیورکردن می پرهیزد. ~Nader Tabasian |
1.0 |
•Kažpeymân | z. n. | کژپیمان: خائن | perfidious; betrayer | - | - | Mazdak i Bâmdâd | خیانت برابر با فریب و حیله و ناراستی و دروغ دشمنی و دغابازی و ........ نیست. خائن کسی است که در نَما، دوست و یاور بنماید و پیمان (گفتاری، همکاری و دوستی ..) بسته باشد ولی در هنگامی که بهای پیمان را از وی درخواهند، آنرا بشکند. درست است که اینکار دربردارنده ی اندی از فریب و ناراستی و دروغ و دشمنی میباشد ولی با این فرایافت ها یکی نیست. خیانت را کسی میتواند بکند که دارای پاسخوَری در برابر یک پیمان و زینهار و .. باشد و نه کسی که هیچ پیمانی نبسته و تهی از پاسخوَری است. بر این پایه به خائن میشود گفت کژپیمان و خیانت همان کژپیمانی است خیانت در امانت = کژپیمانی در پیمانسپرده ~مزدک |
1.0 |
•Damnevešt | n. | دمنهوشت: ساتیر هزل; هجو | satire | Satire | satire | Mazdak i Bâmdâd | برای واژه ی ساتیر، از نام یکی از جانوران استوره ای بازیگوش و پدرسوخته سود جسته اند. ما نیز میتوانیم برای نمونه از این راه به جایی برسیم. مانند دمنوشت = دمنهوشت (وشت/ویس = scribe ) از دمنه ( روباه داستانی از کلیله و دمنه) | 1.0 |
•Budinmar | n. | بودینمر: عدد حقیقی | real number | Reelle Zahl | Nombre réel | Mehrbod i Vâraste Mazdak i Bâmdâd | <<صحیح = هود —> هودین, هودینمر (عدد حقیقی) = hudinmar ..>> ~مهربد صحیح دو چم دارد، یکی درست و دیگری همان دارای پیکر درست (تندرست و پدرود) است و برای همین یکی برگردان های واژه ی تازی صحة ، سلامتی است. ولی هود به چم true یا راست است و عدد حقیقی همان real number یا همان گردایه R میباشد که به نادرست بجای عدد واقعی ، عدد حقیقی ! بازگردان شده است. بودینمر ؟ ~مزدک |
1.0 |
•Bifarhang | z. | بیفرهنگ: بیشعور | brutish; witless | - | - | کسی که ادب همبودین ندارد و آیین رفتار درست نداند. چم مهادینش همان «حیوان» است که گویا دارای شعور نیست.= نفهم-نادان از شَعر= دریافتن و دانستن به پارسی سره میشود: بیفرهنگ ~مزدک |
0.0 | |
•Gozârand | n. | گزارند: | predicate | Prädikat | prédicat | Mazdak i Bâmdâd | گزارند: کمی مانند تصمیم گیرنده و کمی همانند گزاره (که یا درست است یا نادرست) ~مزدک اگر به چمهای گوناگون Prädikat، چه در ارزشگزاری باده، چه گزارش در باره نهاد گزاره (در دستور زبان) هم بنگریم، گزارند همتای درخوری به نگر میرسد. http://www.duden.de/rechtschreibung/Praedikat#Bedeutung4 ~mm |
1.0 |
•Kažpeymâni | n. | کژپیمانی: خیانت | perfidy; betrayal | - | - | Mazdak i Bâmdâd | خیانت برابر با فریب و حیله و ناراستی و دروغ دشمنی و دغابازی و ........ نیست. خائن کسی است که در نَما، دوست و یاور بنماید و پیمان (گفتاری، همکاری و دوستی ..) بسته باشد ولی در هنگامی که بهای پیمان را از وی درخواهند، آنرا بشکند. درست است که اینکار دربردارنده ی اندی از فریب و ناراستی و دروغ و دشمنی میباشد ولی با این فرایافت ها یکی نیست. خیانت را کسی میتواند بکند که دارای پاسخوَری در برابر یک پیمان و زینهار و .. باشد و نه کسی که هیچ پیمانی نبسته و تهی از پاسخوَری است. بر این پایه به خائن میشود گفت کژپیمان و خیانت همان کژپیمانی است خیانت در امانت = کژپیمانی در پیمانسپرده ~مزدک |
0.8 |
•Porâvand | n. | پرآوند: - | complex | Komplex | complexe | Mazdak i Bâmdâd | از دیدگاه دستوری واژه ی «پیچیده» جایگاه کارگیر( مفعولی) را دارد و از بن گذشته درست شده و میشود همتای دستوری complicated دانست. از دید چمیک هم پیچیده را میتوان برابر دشوار (از دید گرهمندی) شمرد که چم مهادین complicated میباشد. ولی comlex تنها به پیچیدگی از دید شمار بالای بخشهای سازنده یک سامانه گفته میشود و به بایستگی دشواری را نمیرساند و در پارسی میشود به آن گفت: پُرآوند این یک سامانه ی پراوند است این یک پرسمان پیچیده است ~ Mazdak |
1.0 |
•Rusestân | n. | روسستان: روسیه | russia | Russland | russie | برخی از خود نامهای این کشورها هم نادرست اند. برای نمونه آلمان یا سوئد نامهایی اند که فرانسه ها به این کشور داده اند . اگر بخواهیم درست کار کنیم باید نام آنها را از زبان خودمان درست کنیم. مانند هندوستان٬ لهستان ( سرزمین لخ ها) برای روسیه که بروش تازی ساخته شده باید گفت روسستان . به ترکیه باید گفت تورکستان نو. به آلمان باید گفت دوچستان. تنها نامهای کهن مانند چین و مصر و .. نباید دگرگون شوند. ~Mazdak |
1.0 | |
•Nežuhestan -> nežuh | k. | نژوهستن: استخبار کردن | to gather intelligence | - | - | Mazdak i Bâmdâd | تنها با شنیدن/شنود نمیشه کار کرد٬ دیدن پنهانی هم درینکار اندرست. بجای پژوهش میشه از کاوش سود جست: نهانکافتن--> نهانکاو-> نهانکاوش میتوان از پیشوند نِـِ که در نهان و نشیب و .. داریم و چم پایین و «زیرزیرکی» میدهد بجای نهان سود جسته و بگوییم: نیژوهش بجای پد ژوستن٬ نی ژوستن ژوستن≈جُستن ژوهش= جویش ~Mazdak |
1.0 |
•Nižuhestan —> Nežuhestan | ||||||||
•Doycestân | n. | دویچستان: آلمان | russia | Russland | russie | برخی از خود نامهای این کشورها هم نادرست اند. برای نمونه آلمان یا سوئد نامهایی اند که فرانسه ها به این کشور داده اند . اگر بخواهیم درست کار کنیم باید نام آنها را از زبان خودمان درست کنیم. مانند هندوستان٬ لهستان ( سرزمین لخ ها) برای روسیه که بروش تازی ساخته شده باید گفت روسستان . به ترکیه باید گفت تورکستان نو. به آلمان باید گفت دوچستان. تنها نامهای کهن مانند چین و مصر و .. نباید دگرگون شوند. ~Mazdak |
1.0 | |
•Turkestân | n. | ترکستان: ترکیه | turkey | Truthahn | dinde | برخی از خود نامهای این کشورها هم نادرست اند. برای نمونه آلمان یا سوئد نامهایی اند که فرانسه ها به این کشور داده اند . اگر بخواهیم درست کار کنیم باید نام آنها را از زبان خودمان درست کنیم. مانند هندوستان٬ لهستان ( سرزمین لخ ها) برای روسیه که بروش تازی ساخته شده باید گفت روسستان . به ترکیه باید گفت تورکستان نو. به آلمان باید گفت دوچستان. تنها نامهای کهن مانند چین و مصر و .. نباید دگرگون شوند. ~Mazdak |
1.0 | |
•Zâdserešt | n. | زادسرشت: سرشت بنیادین/زادین | basic instinct | Urtrieb | - | Masoumeh Hanifehzadeh | سرشت خودش یک چیز زادی است و افزون زاد بدان به ما یاری چندانی نمیکند. در آلمانی هم درست میگویند زاد+ رانه ( Naturtrieb ) درختی که تلخ است وی را سرشت گرش برنشانی به باغ بهشت سرنجام گوهر بکار آورد همان میوه ی تلخ بار آورد ( برنامه ریزی ژنتیک ) خود رانه هم فزون بر این، در فیزیک هم بجای قوه ی محرکه ( برای نمونه در فنر) میتواند بکار رود. پس: رانه = Trieb/ driving force پیشرانه = Anrieb/ urge سرشت = Natur/nature طبیعت (ژنتیک) نیش عقرب نه از ره کین است اقتضای طبیعتش این است (رفتار ژنتیک) --- و برای اینکه میان دو اردوگاه و دو آموزه ی روانشناسیک درگیری نشود: رانه ی طبیعی = زادرانه = Naturtrieb/Instinct = غریزه ١ سرشت بنیادین (جانوران- برنامه ریزی ژنتیک) = زادسرشت = Urtrieb/ basic Instinct = غریزه ٢ ~مزدک |
1.0 |