Pârsig B. Negizeš English Deutsch French P. Rišešenâsih Lev
Durâ n. دورا: فاصله distance Entfernung distance Ϣiki-En   1.0
Zamâne n. زمانه: دوران era; times - - Ϣiki-En Ϣiki-En Ϣiki-Pâ   1.0
Mozdur z. n. مزدور: اجیر hireling Mietling mercenaire Dehxodâ   0.0
Pâdvar z. n. پادور: مخالف opponent Gegner adversaire Amir Ghorban Zadeh   1.0
Tondowr n. تندور: رعد; تُندر thunder Donner tonnerre _Dehxodâ Ϣiki-En   1.0
Xeradvar z. n. خردور: بخرد; خردمند; عاقل reasoner - raisonneur Ϣiki-En Dehxodâ   1.0
Duridan -> dur k. دوریدن: دور شدن to recede - - Mehrbod i Vâraste   1.0
Durâmun   دورامون: بعد; گُستَرا dimension - - Ϣiki-En Ϣiki-Pâ   1.0
Durkarân n. دورکران: افق horizon Horizont horizon Avestâ برای افق در اوستا واژه ی دورکران را پیدا کردم که از کران باریک بینانه تر مفهوم را می رساند

~ Amin Keykha

اگر به یاد بدارید به این رسیده بودیم که «دورکران» کمی ناجور است چون آمایش «دورکران‌هایِ دور[دست]» بخوبی کار نمیکند, ازینرو «افکران» را گزیدیم.
~ مهربد

درسته٬ ولی واژه ی خوشگلی بود!
~ مزدک
1.0
Dursanji n. دورسنجی: تلهمتری telemetry Telemetrie télémétrie     1.0
Durnegâr n. دورنِگار: فکث fax Fax fax Farhangestân   0.1
Durfarmân n. دورفرمان: کنترل از راه دور remote-control Fernbedienung télécommande Mahmood Moosadoost   1.0
Yâdvargar
Yâdvarzik z. یادورزیک: mnemonic - - Mazdak i Bâmdâd   1.0
Yâdvarzgar n. یادورزگر: mnemonist - - Mazdak i Bâmdâd   1.0
Duroftâde   دورافتاده: مهجور castaway - -     1.0
Margarzân   مرگارزان: مهدورالدم death-deserving - - Dehxodâ   1.0
Xeradvarzâne z. خردورزانه: عاقلانه rational rational rationnel     1.0
Šodani z. شدنی: مقدور; میسر possible; feasible; doable möglich; machbar possible; réalisable; faisable Dehxodâ   0.0
Mâhsâr   ماهسار: نماِ ماه از دور moonscape - - Ϣiki-En   1.0
Nowkise z. n. نوکیسه: تازه به دوران رسیده parvenu Parvenü parvenu Dehxodâ پادواژه‌ی کهن‌کیسه ~مهربد

ز نوکیسه مکن هرگز درم وام
که رسوائی و جنگ آرد سرانجام
~ناصرخسرو
1.0
Konur n. کنور: رعد, خویشاندِ تندور (تندر) blast; thunder - - _Dehxodâ Ϣiki-En Ϣiki-En Ϣiki-Pâ   1.0
Parâmihani n. پرامیهنی: دیازپورا; جوامع دور از وطن diaspora Diaspora diaspora Mehrbod i Vâraste   1.0
Gorizgerâyi n. گریزگرایی: دوری‌جویی از واقعیت‌ها escapism Eskapismus; Wirklichkeitsflucht évasion (sociologie) Mehrbod i Vâraste   1.0
Âyamsâyam b. آیم سایم: گاه گاه, با بازه‌های زمانی دور; ندرتا rarely; seldom - - Ϣiki-En Dehxodâ   1.0
Pargast b. پرگست: باشد که این نشود!, خدا نکند!, مبادا!, دورباد!, let it not happen! heaven forbid! - - MacKenzie ϢDict-Pâ _Dehxodâ   1.0
Âzmâye n. آزمایه: دوره آزمایش و کارآموزی; امتحان probation Probezeit probation Mazdak i Bâmdâd   1.0
Parveštan -> parvis k. پروشتن: دور چیزی خط کشیدن; پیرامون چیزی نوشتن to circumscribe - - ϢDict-Pâ Ϣiki-En   1.0
Afkarân n. افکران: افق horizon Horizont horizon _Dehxodâ Ϣiki-En Ϣiki-De Mehrbod i Vâraste کران و مرزی که در دوردست و بالا (اف, up) دیده میشود. 1.0
Yâdnegâšt n. یادنگاشت: وفاتنامه; نوشته روی سنگ قبر epitaph Epitaph - Mahmood Moosadoost این واژه تنها به نوشته‌ی روی گور گفته نمی‌شود، به نگاشته های هنری که به دیوار کلیسا به یاد درگذشته می‌شود هم گفته می‌شود. از اینرو نباید حتما گور باشد. همان <یادنبشت> ( و یا شاید <یادنگاشت> ) درخور تر است. در زیر Epitaph ی که روی گور نوشته نشده:

~mm


یادنگاره, یادنگار به یاد یادگاری هم گیرا‌اند.
~مهربد

از یادنگار‌ شما خوشم آمد ولی یادنگاشت بهتره چون نگار تنها نقاشی را بیاد میاورد ولی نگاشت نوشته هم دارد و ما نمخواهیم از «نوشته» بسی دور بشویم
~مزدک
1.0
Angulidan -> angul k. انگولیدن: دستکاری کردن to manipulate manipulieren manipuler Dehxodâ Dehxodâ اردشیر درازانگـُـل ؛ بهمن پسر اسفندیار بود... و نام او اردشیر بود کی اردشیر درازانگل خواندندی او را و به بهمن معروف است و او را درازدست نیز گویند. و بروایتی درازانگل از بهر آن گفتند که غارت به دور جایگاه کردی در جنوب و مشرق و روم .(مجمل التواریخ ).

~مزدک
1.0
Minudidan -> minubin k. مینودیدن: مدیتاسیون کردن to meditate meditieren - Ϣiki-En Ϣiki-De Mazdak i Bâmdâd در زبان پهلوی به کسی که در خلسه میرفت و مدیتاسیون داشت میگفتند minog-win = مینوبین = having spiritual insight .(برگ ۵۵ فرهنگ فشرده ی پهلوی، از مکنزی) پس دور نیست که به مدیتاسیون بگوییم مینوبینش، مینوبینی ~Mazdak 1.0
Namâjâm n. نماجام: تلویزیون television Fernsehen télévision Mazdak i Bâmdâd شاید بهتر باشد بجای چسبیدن به چم واژگانی تله‌ویزیون٬ که امروزه دیگر همه جا از راه دور هم نیست ( مانند نشان دادن فیلم های bluray /video/dvd ) با نگرش به کارکرد و ویژگیهای برجسته ی این دستگاه٬ و برداشت از فرهنگ ایران٬ واژه ای درخور برای آن بیابیم.
کاووس شاه دستگاهی شیشه ای داشت بنام جام‌جم یا جام جهان‌نما ( جام= شیشه در پهلوی و در آذری امروز)٬ که گویا دیوان برای جمشید شاه ساخته بودند و هرجای جهان را نشان میداد.
مانند نماجام

~مزدک
1.0
Nemâjâm —> Namâjâm
Negâhestan -> negâh k. نگاهستن: نگاه کردن; نظر کردن; نظر افکندن; نظاره کردن to look schauen regarder Mehrbod i Vâraste Dehxodâ چون کارواژه‌یِ نگاه کردن را هماکنون داریم و نگاه کردن کمی از نگریستن میتواند دور باشد (مکنزی, برنگریستن = to consider, نگاهی که همراه با باریکبینی و هشیاری باشد) پس میتوانیم کارواژه‌یِ ساده‌یِ نگاهستن را نیز بداریم.

~مهربد
0.5
Parânahâde n. پرانهاده: گونه‌ای از خویشاوندی آکوردها بر پایه‌ی فاصله‌ی سوم parallel chord Parallelklang - Bamdad Khoshghadami پیشوند «پرا» دارای ریشه یکسان با پارا در زبان‌های‌ اروپایی است و به چم هم‌راستا، در کنارِ ، به دور و ... است. و این همان پیشوند بکاربرده‌شده در واژه‌ی پاراللِل است. آکورد پرانهاده آکوردی است که در کنار و یک سوی آکورد مهادین نهاده‌شده‌است (قرار دارد). ~بامداد خوشقدمی 1.0