Pârsig B. Negizeš English Deutsch French P. Rišešenâsih Lev
Parvâna n. پروانه: اجازه; بی پروا

پروانه: جواز
permission

permit
Erlaubnis

-
autorisation

-
_Dehxodâ Ϣiki-En Ϣiki-Pâ

_Dehxodâ
  1.0
Âkravân   آکروان: بدروان; بدذات; بدسرشت - - -     1.0
Ruandâz n. روانداز: لحاف cover; quilt Decke couverture; courtepointe Dehxodâ   0.1
Ravânzâd   روانزاد: موجد محرکات ذهنی psychogenic psychogener psychogène     1.0
Ravângereh n. روانگره: عقده‌‌یِ روانی complex [psy.] Komplex [psy.] - Ϣiki-En Ϣiki-De Mehrbod i Vâraste   1.0
Ravânâmorz   روانامرز: مرحوم deceased - - Ϣiki-En _Dehxodâ   1.0
Ravândorost   رواندرست: دارای عقل سلیم; سالم ذهنی sane - sain Mazdak i Bâmdâd   1.0
Mântrepezešk n. مانتره‌پزشک: روانپزشک - - - Avestâ   1.0
Ravânbâvari n. روانباوری: آنیمیسم animism Animismus animisme     1.0
Ravândardhâ n. رواندرده‌ا: آلام ذهنی psyche sufferings psyche Leiden souffrances psychiques     1.0
Ravânnežandi n. رواننژندی: اختلال اعصاب neurosis Neurose névrose Farhangestân   1.0
Ravânâsuftegi n. روانآشفتگی: delirium Delirium délire Mazdak i Bâmdâd   1.0
Afgâr n. افگار: آسیب; ضربه‌یِ روانی; trauma Trauma - _Dehxodâ Ϣiki-En Ϣiki-De ϢDict-Pâ   1.0
Gosixtan -> gosiz k. گسیختن: فرستادن .روانه کردن to emit - - Ϣiki-En ϢDict-Pâ _Dehxodâ   1.0
Šidespahbod n. شیداسپه‌بد: روح القدس; روان‌‌بخش holy spirit Heiliger Geist esprit saint Dasâtir Dehxodâ   1.0
šixtan -> âšiz k. آشیختن: روان ساختن; لبریز کردن to pour eingießen - MacKenzie Ϣiki-En   1.0
Hambudidan -> hambud k. همبودیدن: (روانشناسی) = فرایندی که کَس را برای زندگی در همبود آموزش و پرورش میدهند. to be socialized - - Ϣiki-En Mehrbod i Vâraste   1.0
Hambudânidan -> hambudâney k. همبودانیدن: (روانشناسی) = فرایندی که کَس را برای زندگی در همبود آموزش و پرورش میدهند. to socialize - - Ϣiki-En Mehrbod i Vâraste   1.0
Con   چون: به عنوان; مثل as als - Dehxodâ چو شادی بکاهد بکاهد روان
خرد ناتوان گردد اندر میان

~فردوسی
0.0
Dožâgâh z. n. دژآگاه: بی خبر; صاحب علم باطل disinformed; misled Disinformiert; Irregeführt désinformé; trompé Dehxodâ در این کارگه مرد هشیار جوی
نه دنگ و دژآگاه و بسیارگوی

~خسروانی
1.0
Ažhân z. اژهان: مردم کاهل و باطل; جمند - - - _Dehxodâ Dehxodâ اشو گفت آنکه می بینی روانش
بدی اندر جهان کار اژکهانش
زراتشت بهرام
1.0
Xodaki n. خودکی: عکسی که کس از خود میاندازد selfie Selfie selfie Mazdak i Bâmdâd در سلفى (واژه مورد نظر من) مهم این دو مورد است كه ١-فرد از خودش به تنهایى و یا با چند نفر دیگر ٢-عكس بگیرد.
به صورتى: از خود/خودشان + فعل عكس گرفتن
Selfie is a self portrait photography
بنابراین شاید:
عكس خودنگاره
ولى خودك هم نو بودن و كوتاه بودن را دارد و هم مثل واژه سلفى فراخ است به متنهاى مختلف راحت تر گره میخورد و در عین حال «خود-سلف» را هم دارد. ~مرجان شیرازی

چون سلفی یک واژه ی (زاب ونام) هام‌ساخته و کوتاهیده ی نوازش کرده ( مانند حسنی بجای حسن) میباشد٬ بهتر است بگوییم:
خودکی khodaki
یک خودکی گرفتم
روانتر است تا گفتن : یک خودک گرفتم

~مزدک
1.0
Zamân n. زمان: وقت time Zeit temps   واژه‌ی زمان برگرفته از زوروان میباشد که یکی از استوره‌های زرتشتیگری و واژه‌ای سراسر پارسی باشد ~مهربد 1.0
Rayâmadan —> Râyâmadan
Râyâmadan -> râyây k. رآیآمدن: اراده کردن . مصمم شدن بر کاری . نظر پیدا کردن به امری. بر سر آن شدن. اعتقاد یافتن. تصمیم به کاری گرفتن. اراده ٔ کاری کردن to be determined bestimmt werd -   وزآن پس همان کن که رآی آمدت
روان و خرد رهنمای آمدت ~فردوسی
1.0
Ažkahân —> Ažhân
Hutâd n. هوتاد: کیفیت quality Qualität qualité Ϣiki-En Mazdak i Bâmdâd واژه ی کوالیته از ریشه کوا است که ل از برای آوایی بودن پایان کوا بجای میانوند روان سازی گویش بدان چسبیده + ایته = تات و کوا که به چم تراز خوبی است که همان «خوب» یا «هو» در پارسی است.

...براین پایه، خوبیّت خودش به چم کوالیته است. در پارسی درست میشود هوبیداد، یا ساده تر هوداد. و کوالیتاتیو میشود هودادین (خوبیّتی) ~مزدک
1.0
Ravaxtar n. رواختر: سیاره planet Planet planète Mazdak i Bâmdâd ما میتوانیم از فرهنگ باستان سود بجوییم که در آن به سیارات هم اختر میگفتند و تنها جداسانی شان با ستارگان این بود که ستارگان یکجامان (کواکب ثوابت) بودند و اینها روان.
پس میشه برای نمونه با آمایشی از اختر و روان بودن٬ گفت:
سیاره ( planet) = رَوَخـْتـَر [ ravaxtar]

~Mazdak
1.0
Zâdserešt n. زادسرشت: سرشت بنیادین/زادین basic instinct Urtrieb - Masoumeh Hanifehzadeh سرشت خودش یک چیز زادی است و افزون زاد بدان به ما یاری چندانی نمیکند.
در آلمانی هم درست میگویند زاد+ رانه ( Naturtrieb )
درختی که تلخ است وی را سرشت
گرش برنشانی به باغ بهشت
سرنجام گوهر بکار آورد
همان میوه ی تلخ بار آورد ( برنامه ریزی ژنتیک )
خود رانه هم فزون بر این، در فیزیک هم بجای قوه ی محرکه ( برای نمونه در فنر) میتواند بکار رود.
پس:
رانه = Trieb/ driving force
پیش‌رانه = Anrieb/ urge
سرشت = Natur/nature طبیعت (ژنتیک)
نیش عقرب نه از ره کین است
اقتضای طبیعتش این است (رفتار ژنتیک)
---
و برای اینکه میان دو اردوگاه و دو آموزه ی روانشناسیک درگیری نشود:
رانه ی طبیعی = زادرانه = Naturtrieb/Instinct = غریزه ١
سرشت بنیادین (جانوران- برنامه ریزی ژنتیک) = زادسرشت = Urtrieb/ basic Instinct = غریزه ٢
~مزدک
1.0
Šastâr n. شستار: اسلحه weapon Waffe - Ϣiki-En _Dehxodâ vedabase.net در میان پارسیان هند و پیروان آذرکیوان که برخی واژه های کهن پارسی را از فراموشی هزاره ها بوخته اند٬ به سلاح٬ شستار یا شستره سهاسترا =شِاپُن گفته میشود و آن سلاحی است که در دست گرفته میشود.
به سلاح ساز هم میگویند شستارکار.
من این واژه را از آنها فراگرفتم
گمان من این است که شاید این واژه با انگشت شست در پیوند باشد چون روی دستی بودن این اسلحه پافشاری میشود.

~مزدک
1.0
Pulkardan -> pulkon k. پولکردن: نقد کردن to liquidate liquidieren liquider Mazdak i Bâmdâd پولکرد
روانکرد
برای پیشگیری از ورشکستگی او ناچار از روانکرد زمینهای خود گردید.
من برای فروش و پولکرد داراییهای زمیوند ( زمین + بند = غیر منقول) خود نیاز به زمان دارم

~Mازداک
1.0