Pârsig B. Negizeš English Deutsch French P. Rišešenâsih Lev
Dâqul z. داغول: متقلب - - - ϢDict-Pâ _Dehxodâ   1.0
Darkâr z. n. درکار: مشغول busy beschäftigt occupé Mehrbod i Vâraste   1.0
Sargarm z. n. سرگرم: مشغول engaged; busy beschäftigt engagé Dehxodâ   0.0
Dastbekâr z. n. دستبکار: مشغول busy beschäftigt occupé     1.0
Nišequli z. n. نیشغولی: خرافی; وهمی; موهوم superstitious abergläubisch superstitieux Dehxodâ مهربد جان،من تنها نگر خود را گفتم همانگونه که گفتی برخی می گویند که ناب غول بود که ناب تازی به چم چهار دندان تیز جانوران است که به پارسی نیش گفته می شود که به نیش غول دگرسان یافت.

پن من هنوز پیوند دندان غول با خرافه(یاوه،افسانه و یا میتخت) در نمی یابم. زبانزدی که با واژه ی غول ساخته شده است مانند این: دندان غول را شکستن به این چم است که کار بزرگ یا شگفتی انجام دادن است که پیوند و سویش(جهتش) دریافتنی است پن آن یکی بی چمار است.در داستان اسفندیار هم مانند رستم داستان هفت خوان دارد که در خوان چهارم با زن جادوگری روبرو می شود که نام او غول است و اسفندیار او را می کشد.
شاید از اینجا بتوانیم راهی به خرافه بزنیم. همانگونه که می دانیم کار جادوگر فریب دادن است و چیزهای دروغ را راست می نماید ودر گذشته جادوگران هنگام جادوگری همیشه ابزاری در دست داشتند و شاید با داشتن نیش یا ابزاری دیگر در دست هم برای ترساندن و هم برای بهتر پذیراندنِ کارشان به کار می گرفتند و از اینجا می توانیم یک راه سمبی(نقبی)به چم آن خرافه برسیم چونکه با کلک کارها را جور دیگر نشان می داد و کس خرافه اندیش هم با تهی بودن از خرد داستان را جور دیگر می بیند.با این شمارمی توان غول در واژه نیشغولی از پارسی انگاشت.هم چنین بسیار واژگان پارسی به درون زلان تازی رفته و گاهی هم دست نخورده به خود ما برگردانده شده است.
هم چنین غول به مازندرانی به چم کَر و یا کسی که گوشش سنگین است در دشنام دادن به کسی برای نمونه بگویند «مرتیکه غول گوش» در اینجا به چم نادان به کار می رود و نادان کسی است که نمی تواند ارزیابی درستی از پیرامونش کند و زود دچار گمان و پندار می شود شاید با این چم راهی به دهی برد و به زبان دیگر آن را خرافه نامید.این چیزهایی بود که به اندیشه من رسیده بود.

~ بهمن حیدری
1.0
Baqâme n. بغامه: غول [بیابانی] ghoul Ghul - Ϣiki-En Ϣiki-De ϢDict-Pâ _Dehxodâ   1.0
Suš n. سوش: زاویه degree (of arc) Grad (von Bogen) degré (d'arc) MacKenzie به هر سوش دیوی دژآگاه بود
به هر گوشه صد غول گمراه بود.

(گرشاسبنامه ب 265).
1.0
Vâd   واد: اصل; ایل و تبار; بنیاد - - -   پسوند یا واژه ی واد = اصل، ایل و تبار، بنیاد
برای نمونه:
خانواده = خانه + واد+ ه = بنیاد و اصل و مردم درون یک خانه
هفتواد = هفت ایل ( هپتالیان مغول)
کدواده = بنای دیوار عمارت و خانه را گویند.
کشواد ( نام پهلوان شاهنامه ای:) ~ (شاید) = کشانی از نژاد کشان ( کوشانی)

~مزدک
0.0
Vâde —> Vâd