Pârsig B. Negizeš English Deutsch French P. Rišešenâsih Lev
Farnud n. فرنود: برهان; استدلال; دلیل reason Begründung; Grund raison Ϣiki-En Ϣiki-De ϢDict-Pâ _Dehxodâ Dasâtir در پهلوی کارواژه ی آنیدن/آنودن ( مانند شنیدن/شنودن)با بُن کنون «آنای» به چم راهنمایی نمودن و راهبری کردن و بردن می هستوده . از بُن نای/نودن
واژه ی آنود نیز میتواند درست مانند شنود یک نام‌واژه دانسته شود ٬ برابر هدایت و دلالت٬ چراکه دلالت در عربی درست همان راهنمایی است
فر پیشوند فراتر میباشد و فرانودن یا فرنودن برابر با رهنمایی فراتر
لِادئنگ فعرتهِر = فرا+(â)نīدان
(ī= ئئ / ع کامبیز/کمبوجیه- سیریل/کوریل)
. که درست همان چم دلیل ودلالت را در منطق دارد و نامواژه ای کزان ساخته میشود٬ فرانود یا فرنود است که درست برابر استدلال میباشد.

~مزدک
1.0
Farnudan -> farnâ k. فرنودن: استدلال کردن to argue [logic] argumentieren soutenir; prétendre Ϣiki-En Dehxodâ ~Dasâtir   1.0
Farnudin z. فرنودین: منطقی logical logisch logique ~Dasâtir   1.0
Farnudgar n. فرنودگر: منطقدان logician Logiker logicien Ϣiki-En Ϣiki-De ~Dasâtir   1.0
Kažfarnud n. کژفرنود: سفسته; مغالطه fallacy Fehlschluss erreur Ϣiki-En Ϣiki-De ~Dasâtir Mazdak i Bâmdâd   1.0
Farnudsâr n. فرنودسار: دانش منطق logics Logik logiques Ϣiki-En ~Dasâtir   1.0
Farnudâne b. فرنودانه: منطق‌وار logically logisch logiquement Ϣiki-En ~Dasâtir   1.0
Farnudmand z. n. فرنودمند: مبرهن cogent überzeugend convaincant Mazdak i Bâmdâd مبرهن= دارای برهان (تازی) = فرنودمند ~Mazdak 1.0
Dožfarnudan -> dožfarnâ k. دژفرنودن: سفسته کردن to fail; to make a fallacious argument - - Ϣiki-En ~Dasâtir Mehrbod i Vâraste   1.0
Kažfarnudan -> kažfarnâ k. کژفرنودن: سفسته کردن to make a fallacy Fehlschluss machen -     1.0
Farnudšenâs n. فرنودشناس: منطقدان logician Logiker - Ϣiki-En Ϣiki-De   1.0
Kažfarnudgar n. کژفرنودگر: سفسته‌گر sophist - - Ϣiki-En ~Dasâtir   1.0
Xorsand   خرسند: قانع و راضی satisfied; zufrieden, begnügt satisfait,   خرسند= قانع و راضی satisfied/zufrieden-begnügt
خشنود = راضی و خوشحال = contended-pleased/zufrieden-erfreut
-----
در خشنود٬ خوشحالی از رضایت است و در خرسند٬ رضایت از قناعت .
این خرسندی٬ همان «قناعت»٬ پیوندی به اقناع منطقی و پذیرفتن فرنود ها و ... ندارد و تنها خودداری از بیش‌خواهی و پذیرفتن آنچه داریم است.
توانگر شد آنکس که خرسند گشت
از او آز و تیمار در بند گشت .
فردوسی .
-------
خشنودی ولی رضایت و خوشحال بودن بخود یا از کردار دیگری و همانند آن است
مانند رضایت خدا از بندگان و پیوندی با بسنده جویی و پذیرفتن سرنوشت و ... ندارد.
جهان آفرین از تو خشنود باد
دل بدسگالت پر از دود باد.
فردوسی .
هراینه اندک گاهی خشنود به چم خرسند ( بیش‌ناخواهی) بکار رفته ولی چم سومینه اش میباشد.

~Mazdak
0.0
Xowšnud   خوشنود: راضی و خوشحال content; pleased zufrieden; erfreut -   خرسند= قانع و راضی satisfied/zufrieden-begnügt
خشنود = راضی و خوشحال = contended-pleased/zufrieden-erfreut
-----
در خشنود٬ خوشحالی از رضایت است و در خرسند٬ رضایت از قناعت .
این خرسندی٬ همان «قناعت»٬ پیوندی به اقناع منطقی و پذیرفتن فرنود ها و ... ندارد و تنها خودداری از بیش‌خواهی و پذیرفتن آنچه داریم است.
توانگر شد آنکس که خرسند گشت
از او آز و تیمار در بند گشت .
فردوسی .
-------
خشنودی ولی رضایت و خوشحال بودن بخود یا از کردار دیگری و همانند آن است
مانند رضایت خدا از بندگان و پیوندی با بسنده جویی و پذیرفتن سرنوشت و ... ندارد.
جهان آفرین از تو خشنود باد
دل بدسگالت پر از دود باد.
فردوسی .
هراینه اندک گاهی خشنود به چم خرسند ( بیش‌ناخواهی) بکار رفته ولی چم سومینه اش میباشد.

~Mazdak
0.0
Dâdxwâste z. n. دادخواسته: متهم accused angeklagt - Ϣiki-En Ϣiki-De چون ما دادخواه ( ایستار کاروَر) و دادخواست را داریم، پیامد فرنودینش این است که به متهم هم بگوییم دادخواسته ( ایستار کارگیر)
ایستار کاروَر = حالت فاعلی
ایستار کارگیر = حالت مفعولی
پیامد فرنودین = logical consequence ( نتیجه ی منطقی) ~مزدک
1.0