Pârsig | B. | Negizeš | English | Deutsch | French | P. | Rišešenâsih | Lev |
---|---|---|---|---|---|---|---|---|
•Nask | n. | نسک: کتاب | book | Buch | livre | Ϣiki-En Ϣiki-De ϢDict-Pâ Ϣiki-Pâ _Dehxodâ | 1.0 | |
•Naskbâ | n. | نسکبا: عدسی; آش عدس | lentil soup | Linsensuppe | soupe aux lentilles | Dehxodâ | 0.0 | |
•Naskzâr | n. | نسکزار: کتابخانه | library | Bibliothek | - | Ϣiki-En Ϣiki-De Mazdak i Bâmdâd | 1.0 | |
•Tarâjensi | n. | تراجنسی: ترانسکشوالیتی | transexuality | Transsexualität | transexualité | Ϣiki-Pâ | 1.0 | |
•Sefr | n. | صفر: | zero | Null | zéro | ریشه واژه صفر چیست؟ عربیست؟ پارسیست؟ یا از زبان دیگری وارد عربی شده و سپس به پارسی آمده؟؟ ~Masoud Vosoughfar فرایافتی از زبان سانسکریت ( سونیا = تهی) از راه دریانوردان به عرب رفته و از عرب به فرنگ، مانند Ziffer/Chiffre/Zero/cipher.. ~مزدک |
0.0 | |
•Diftan -> dib | k. | دیفتن: کد کردن | to code | kodieren | coder | Mazdak i Bâmdâd | کـُـد یک جور نوشته آگاهیدار یا دبیره است ( از ریشه ی لاتین codex = نسک قانون) ، شاید بتوان از ریشه ی دبیره ( دپ/دیپی/دب) چیزی یافت مانند ~مزدک |
1.0 |
•Farâmuxtan -> farâmuz | k. n. | فراموختن: مطالعه کردن | to study | untersuchen | enquêter | Mazdak i Bâmdâd | این فرایافت ( study ) همواره با خواندن همراه نیست. برای نمونه شما میتوانید یک نگاره از میکل آنژ را study کنید پس شاید بشود گفت: فراموختن - این "موختن" از آموختن یافت میشود و فرا در فراگرفتن . دانشجویان هنر شایند که نگاره های میکل آنژ را بفراموزند.They should study the paintings of M.A. من از آزمون گذر نکردم چون این نسک را درست نفراموخته بودم ~Mazdak |
1.0 |
•Bârnevis | n. | بارنویس: نظر | comment | Kommentar | commentaire | Mazdak i Bâmdâd | برای کامنت نوشتاری میشود گفت : بارنویس بار= لبه/کناره. در کهنسار٬ در لبه ی کناره ی نسک ها ( حاشیه ی کتابها) یادداشت یا سفرنگ (تفسیر) مینوشتند. ~مزدک |
1.0 |
•Dustâr | n. | دوستار: ارادتمند
دوستار: اهل |
sincerely
fan |
-
Ventilator |
-
ventilateur |
Dehxodâ
|
برای اهل شاید دوستدار، سرسپرده و از کسان را هم بتوان تا اندازه ای بتوان جایگزین کرد.او اهل کتاب است= او دوستدارِ(سرسپرده ی، از کسانِ) نسک است./هواخواه و هوا دار و یار هم نیز.او یارِ(هواخواه،هوادار) نسک است/ او اهل(ساکن) شیراز است= او از شیراز است/ او از شهر شیراز است، با پسوند «یای» نسبت :"او شیرازی است"، او بومی شیراز است و او شهروند شیراز است. ~بهمن حیدری |
1.0 |
•Nemâyâr | n. | نمایار: آواتار | avatar | Benutzerbild | Avatar | _Dehxodâ Ϣiki-En Mazdak i Bâmdâd | در سانسکریت به چم فرزند خداوند است که به جای او در روی زمین آمده ولی اکنون در جای باشنده و شناسه ای بکار میرود که نماینده ی یک آدم راستین در یک پیرامون پندارین است. برای نمونه، یک بازیکن در یک بازی همگانی کامپیوتری که نام و نشان و چهره ی او همان نام و نشان و چهره ی بازکین راستین در جهان راستین نیست ( یا نیاز نیست باشد) ~مزدک | 0.9 |