Pârsig B. Negizeš English Deutsch French P. Rišešenâsih Lev
Nud n. نود: فاز; حال mood Stimmung ambiance Mazdak i Bâmdâd نود همچون خوُشنود ~مهربد 1.0
Nowdar z. n. نودر: مُد; بدیث و پسندیده

نودر: حادث به ذات (فلسفه)
mode (fashion)

-
-

-
-

-
Dehxodâ

Dasâtir Dehxodâ
  1.0
Hanud —> Honud
Honud n. هنود: اثر; تاثیر effect Wirkung effet     1.0
Nodâd n. نوداد: خبر news Nachrichten nouvelles _Dehxodâ Ϣiki-En Ϣiki-Pâ در پارسی گویشِ "فرارود"، نوداد برای خبر و نودادها برای اخبار بکار می رود. ~مهربد 1.0
Ânudan -> ânâ k. آنودن: استقراء کردن to induce induzieren induire ~MacKenzie Ϣiki-En Ϣiki-De   1.0
Hanudan —> Honudan
Honudan -> honâ k. هنودن: تاثیر کردن; اثر گذاشتن to affect beeinflussen affecter _Dehxodâ کارواژه ی کهن آن خشنویتن بوده = خشناتای = هشنودن - هنودن که در آغاز به چم اثر راضی کننده و کار قانع کننده بوده.

~مزدک
1.0
Vânudan -> vânâ k. آنودن: استنتاج کردن to deduce deduzieren déduire ~MacKenzie Ϣiki-En Ϣiki-De   1.0
Binud z. n. بینود: خنثی neutral neutral neutre Mazdak i Bâmdâd بینود= بی+هنود ~مزدک 1.0
Farnud n. فرنود: برهان; استدلال; دلیل reason Begründung; Grund raison Ϣiki-En Ϣiki-De ϢDict-Pâ _Dehxodâ Dasâtir در پهلوی کارواژه ی آنیدن/آنودن ( مانند شنیدن/شنودن)با بُن کنون «آنای» به چم راهنمایی نمودن و راهبری کردن و بردن می هستوده . از بُن نای/نودن
واژه ی آنود نیز میتواند درست مانند شنود یک نام‌واژه دانسته شود ٬ برابر هدایت و دلالت٬ چراکه دلالت در عربی درست همان راهنمایی است
فر پیشوند فراتر میباشد و فرانودن یا فرنودن برابر با رهنمایی فراتر
لِادئنگ فعرتهِر = فرا+(â)نīدان
(ī= ئئ / ع کامبیز/کمبوجیه- سیریل/کوریل)
. که درست همان چم دلیل ودلالت را در منطق دارد و نامواژه ای کزان ساخته میشود٬ فرانود یا فرنود است که درست برابر استدلال میباشد.

~مزدک
1.0
Farnudan -> farnâ k. فرنودن: استدلال کردن to argue [logic] argumentieren soutenir; prétendre Ϣiki-En Dehxodâ ~Dasâtir   1.0
Haznudan -> haznâ k. هزنودن: روشی که از کنار هم چیدن داده‌ها به فرجام میرسند to abduce [reasoning] abduzieren abduire ~MacKenzie Ϣiki-En Ϣiki-En Mehrbod i Vâraste   1.0
Xowšnudan -> xowšnâ k. خشنودن: راضی کردن to satisfy erfüllen satisfaire     1.0
Xowšnud   خوشنود: راضی و خوشحال content; pleased zufrieden; erfreut -   خرسند= قانع و راضی satisfied/zufrieden-begnügt
خشنود = راضی و خوشحال = contended-pleased/zufrieden-erfreut
-----
در خشنود٬ خوشحالی از رضایت است و در خرسند٬ رضایت از قناعت .
این خرسندی٬ همان «قناعت»٬ پیوندی به اقناع منطقی و پذیرفتن فرنود ها و ... ندارد و تنها خودداری از بیش‌خواهی و پذیرفتن آنچه داریم است.
توانگر شد آنکس که خرسند گشت
از او آز و تیمار در بند گشت .
فردوسی .
-------
خشنودی ولی رضایت و خوشحال بودن بخود یا از کردار دیگری و همانند آن است
مانند رضایت خدا از بندگان و پیوندی با بسنده جویی و پذیرفتن سرنوشت و ... ندارد.
جهان آفرین از تو خشنود باد
دل بدسگالت پر از دود باد.
فردوسی .
هراینه اندک گاهی خشنود به چم خرسند ( بیش‌ناخواهی) بکار رفته ولی چم سومینه اش میباشد.

~Mazdak
0.0
Parhonud n. پره‌نود: اثر جانبی side-effect Nebenwirkung effet secondaire Mazdak i Bâmdâd پر= ارُعند/سئدِس
هنود(هنایش)= اثر

~مزدک
1.0
Farnudin z. فرنودین: منطقی logical logisch logique ~Dasâtir   1.0
Farnudgar n. فرنودگر: منطقدان logician Logiker logicien Ϣiki-En Ϣiki-De ~Dasâtir   1.0
Bâznowdan -> bâznow k. بازنودن: بازنوسازی کردن to renew erneuern -     1.0
Delhonudan -> delhonâ k. دله‌نودن: اثرگذاشتن احساسی to affect beeinflussen - Mehrbod i Vâraste دلهُنودن همچون دلخراشیدن, آنچه دل را می‌هُناید (اثر میگذارد).

~مهربد
1.0
Sudhanud n. سوده‌نود: هنودِ کاربردین useful-effect Nutzeffekt effet utile Mehrbod i Vâraste   1.0
Kažfarnud n. کژفرنود: سفسته; مغالطه fallacy Fehlschluss erreur Ϣiki-En Ϣiki-De ~Dasâtir Mazdak i Bâmdâd   1.0
Farnudsâr n. فرنودسار: دانش منطق logics Logik logiques Ϣiki-En ~Dasâtir   1.0
Farnudâne b. فرنودانه: منطق‌وار logically logisch logiquement Ϣiki-En ~Dasâtir   1.0
Minudidan -> minubin k. مینودیدن: مدیتاسیون کردن to meditate meditieren - Ϣiki-En Ϣiki-De Mazdak i Bâmdâd در زبان پهلوی به کسی که در خلسه میرفت و مدیتاسیون داشت میگفتند minog-win = مینوبین = having spiritual insight .(برگ ۵۵ فرهنگ فشرده ی پهلوی، از مکنزی) پس دور نیست که به مدیتاسیون بگوییم مینوبینش، مینوبینی ~Mazdak 1.0
Farnudmand z. n. فرنودمند: مبرهن cogent überzeugend convaincant Mazdak i Bâmdâd مبرهن= دارای برهان (تازی) = فرنودمند ~Mazdak 1.0
Dožfarnudan -> dožfarnâ k. دژفرنودن: سفسته کردن to fail; to make a fallacious argument - - Ϣiki-En ~Dasâtir Mehrbod i Vâraste   1.0
Kažfarnudan -> kažfarnâ k. کژفرنودن: سفسته کردن to make a fallacy Fehlschluss machen -     1.0
Kenârhonud n. کناره‌نود: اثر جانبی side-effect Nebenwirkung effet secondaire Mehrbod i Vâraste   1.0
Farnudšenâs n. فرنودشناس: منطقدان logician Logiker - Ϣiki-En Ϣiki-De   1.0
Kažfarnudgar n. کژفرنودگر: سفسته‌گر sophist - - Ϣiki-En ~Dasâtir   1.0
Kâmbaxšidan -> kâmbaxš k. کامبخشیدن: خشنود و راضی کردن; لذت دادن to gratify befriedigen satisfaire Mazdak i Bâmdâd   1.0
Nowšo z. نوشو: حادث (فلسفه); در برابر قدیم (بوباش); همسنجیده شود با نودر (حادث به ذات) - - - Dehxodâ ساخته از نو (تازه) + شو (شدن) ~مهربد 1.0
Dâdxwâste z. n. دادخواسته: متهم accused angeklagt - Ϣiki-En Ϣiki-De چون ما دادخواه ( ایستار کاروَر) و دادخواست را داریم، پیامد فرنودینش این است که به متهم هم بگوییم دادخواسته ( ایستار کارگیر)
ایستار کاروَر = حالت فاعلی
ایستار کارگیر = حالت مفعولی
پیامد فرنودین = logical consequence ( نتیجه ی منطقی) ~مزدک
1.0
Xorsand   خرسند: قانع و راضی satisfied; zufrieden, begnügt satisfait,   خرسند= قانع و راضی satisfied/zufrieden-begnügt
خشنود = راضی و خوشحال = contended-pleased/zufrieden-erfreut
-----
در خشنود٬ خوشحالی از رضایت است و در خرسند٬ رضایت از قناعت .
این خرسندی٬ همان «قناعت»٬ پیوندی به اقناع منطقی و پذیرفتن فرنود ها و ... ندارد و تنها خودداری از بیش‌خواهی و پذیرفتن آنچه داریم است.
توانگر شد آنکس که خرسند گشت
از او آز و تیمار در بند گشت .
فردوسی .
-------
خشنودی ولی رضایت و خوشحال بودن بخود یا از کردار دیگری و همانند آن است
مانند رضایت خدا از بندگان و پیوندی با بسنده جویی و پذیرفتن سرنوشت و ... ندارد.
جهان آفرین از تو خشنود باد
دل بدسگالت پر از دود باد.
فردوسی .
هراینه اندک گاهی خشنود به چم خرسند ( بیش‌ناخواهی) بکار رفته ولی چم سومینه اش میباشد.

~Mazdak
0.0
Nežuhestan -> nežuh k. نژوهستن: استخبار کردن to gather intelligence - - Mazdak i Bâmdâd تنها با شنیدن/شنود نمیشه کار کرد٬ دیدن پنهانی هم درینکار اندرست.
بجای پژوهش میشه از کاوش سود جست:
نهان‌کافتن--> نهان‌کاو-> نهانکاوش
میتوان از پیشوند نِـِ که در نهان و نشیب و .. داریم و چم پایین و «زیرزیرکی» میدهد بجای نهان سود جسته و بگوییم:
نیژوهش
بجای پد ژوستن٬ نی ژوستن
ژوستن≈جُستن
ژوهش= جویش

~Mazdak
1.0
Nižuhestan —> Nežuhestan