Pârsig B. Negizeš English Deutsch French P. Rišešenâsih Lev
Vivâže n. ویواژه: اصطلاح تخصصی technical term technischer Begriff terme technique Mehrbod i Vâraste ویژه+واژه ~Mehrbod 1.0
Taksar z. n. تکسر: مجرد single Single célibataire Mehrbod i Vâraste تکسر و همسردار

~Mehrbod
1.0
Targoftâr n. ترگفتار: مسلط fluent (language) fließend (Sprache) courant (langue) Mazdak i Bâmdâd همتراز تردست ~Mehrbod 1.0
Hamsardar   همسردار: متاهل - - - Mehrbod i Vâraste تکسر و همسردار

~Mehrbod
0.0
Pokerru n. پوکررو: پوکرفیس pokerface Pokerface visage impassible Mehrbod i Vâraste پوکررو همچون پررو

~Mehrbod
1.0
Sartâz n. سرتاز: هجوم; شروع[ناخواستنی] onset Beginn début Mehrbod i Vâraste این تنها سرتاز گرفتاری‌ها بود … ~Mehrbod 1.0
Xandaq n. خندق: - ditch Graben fossé Dehxodâ این واژه را میتوان ساییده‌ی کندک دانست ~Mehrbod 0.0
Parcidan -> parcin k. پرچیدن: بلوکه کردن to block Block bloquer Mehrbod i Vâraste emotional blockage = سُهش پرچینی ~Mehrbod 1.0
Jodâgune n. جداگونه: استثنایی exceptional außergewöhnlich exceptionnel Mehrbod i Vâraste جداگانه = separate
جداگونه = exceptional

~Mehrbod
1.0
Zâin z. زایین: میلادی gregorian gregorianisch grégorien Mehrbod i Vâraste در کردی به سال میلادی می‌گویند زائینی.
سال ۲٠۱۷ زایینی پیشاپیش بر شما فرخنده باد.
~Armin Hopes

یک ی افزوده دارد, زائین خودش میشود میلادی/تولدی.
~Mehrbod
1.0
Hamaknun b. هماکنون: در حال حاضر already schon déjà   این چیزیکه شما میگویید هماکنون نیز ساخته شده است.

~Mehrbod
1.0
Candi n. چندی: مقدار value Wert valeur Dehxodâ در برنامه‌نویسی value مقدار چیزی‌ست که در خود نگه میدارد, آنجا میشود به value گفت «چندی».

~Mehrbod
0.0
Došvârgozar   دشوارگذر: صعب العبور impassable unpassierbar infranchissable   افغانان به صعب العبور میگویند «دشوارگذر».

~Mehrbod
1.0
Pâdâšraj   پاداشرج: خط پاداش rewardline - - Mehrbod i Vâraste synonym of deadline, considered with a different mindset ~Mehrbod 1.0
Tarâ v. piv. ترا: - trans trans trans   دوستان جدا از جستار پیك، آیا ما در خود پارسى كنونى، هیچ پیشوند دیگرى نداریم كه گویاتر از "ترا" باشد. با این كه ده ها واژه با این پیشوند ساخته شده ولى براى من هنوز نمیتونه دریافت پذیر باشه. اگر شاینده هست یك پیك ویژه درباره ى "ترا" بگذارید.
پیشاپیش با سپاس
~Amir Hosein Sarboland

ترا را همان ≈از میان میتوانید در یاد بدارید.

ترادیدن = از میان دیدن
ترانما = از میان پیدا
تراگذشتن = از میان چیزی گذشتن
~Mehrbod
0.0
Šâdošang z. n. شادوشنگ: کیفور; متمتع mirthful; blithesome - rieuse; joyeux Mehrbod i Vâraste شادوشنگ را میشود به خود «کیفور» داد, کسیکه هم شاد است و هم شنگول.

~Mehrbod
1.0
Sepiyun   سپیون: بلغم; لنف lymph - - Amin Keykha آذرگون —> آذریون —> ذریون
پس میتوان سپیدگون (مایع سپیدرنگ) را نیز به سپیون کوتاهید.

~Mehrbod
1.0
Hamyâft —> Hâmyâft
Hâmyâft n. هامیافت: عقل سلیم common sense gesunder Menschenverstand bon sens Mehrbod i Vâraste همتراز دریافت, میتوان به آنچه همگان میدانند و میابند هامیافت یا کوتاه‌تر, همیافت گفت.

~Mehrbod
1.0
Šâdošangul —> Šâdošang
Kârbor n. کاربر: اپ app App app Mehrbod i Vâraste به application بتنهایی «کاربرد» میگوییم, نرم‌افزار کاربردی را میتوانیم کاربُردنامه, هماهنگ با برنامه (program) بخوانیم:
application = kârbordnâme
app = kârbor

~Mehrbod
1.0
Dirândan -> dirân k. دیراندن: به تاخیر افکندن٬ موکول کردن به بعد to defer verschieben reporter Mazdak i Bâmdâd دیرانده
دیر+ راندن= به تاخیر افکندن٬ موکول کردن به بعد

~Mazdak


In tâze gozarâye "direstan" ham mišavad 👍🏻

~Mehrbod
1.0
Mehrmand z. n. مهرمند: باعاطفه; عاطفی affectionate zärtlich affectueux Mehrbod i Vâraste عاطفه = مهرمندی
عاطفی = مهرمندین
باعاطفه = مهرمند
بی عاطفه = بی‌مهر, نامهرمند

خلاء عاطفی = کمبود مهرمندی[ن]

~Mehrbod
1.0
Tâdrud   تادرود: خداحافظ bye tschüß - Mehrbod i Vâraste از آنجاییکه بدرود همان وداع (≠ خداحافظی) باشد و نیز چون گاه برای نشان دادن گذرایی آن میگویند «تا درودی دیگر بدرود», میتوان این را کوتاهیده‌یِ «تا درودی دیگر» انگاشته و «تادرود» را در کنار «خدانگهدار» داشت.

~Mehrbod
1.0
Hamnâd   همناد: شریک partner - - Mehrbod i Vâraste پیشنهاد من«همناد» است.
همناد کوتاهیده‌ی همنهاد است، به چم «روی هم نهادن»
اگر‌ نیک بنگرید «پارتنر» انگلیسی هم از پارت/بهره میآید، دو تن که در چیزی “سهم” دارند.
Hamnâdih = partnership / شراکت
Hamnâd = partner

~Mehrbod
1.0
Girâyeš n. گیرایش: جذابیت appeal Beschwerde appel Mehrbod i Vâraste ـsex appeal ولی میشود "جلوه‌یِ جنسی", آنچه دیگران را به خود میکشد.

گیراییِ جنسی.

گرایش جنسی = sexual inclination
گیرایش جنسی = sex appeal

~Mehrbod
1.0
Kâfexâne n. کافه‌خانه: کافی شاپ coffee shop Caféhaus café Mehrbod i Vâraste از آنجاییکه قهوه‌خانه این روزها آدم را یاد چیز دیگری میاندازد میشود از ورتش امروزین‌تر قهوه بهره گرفته و گفت کافه‌خانه. ~Mehrbod 1.0
Barnemune n. برنمونه: اشانتیون; واحد نمونه sample Sample échantillon Mehrbod i Vâraste نمونه‌ای که برای یک کار ویژه برداشته میشود, همچون برگزیدن که گزینشی‌ست در یک راستای ویژه ( = ترجیح دادن)

~Mehrbod
1.0
Mehrmandi n. مهرمندی: عاطفه affection Zuneigung affection Mehrbod i Vâraste عاطفه = مهرمندی
عاطفی = مهرمندین
باعاطفه = مهرمند
بی عاطفه = بی‌مهر, نامهرمند

خلاء عاطفی = کمبود مهرمندی[ن]

~Mehrbod
1.0
Mehrmandin z. مهرمندین: عاطفی affectional zärtlich affectueux Mehrbod i Vâraste عاطفه = مهرمندی
عاطفی = مهرمندین
باعاطفه = مهرمند
بی عاطفه = بی‌مهر, نامهرمند

خلاء عاطفی = کمبود مهرمندی[ن]

~Mehrbod
1.0
Nâmehrmand z. n. نامهرمند: بی‌عاطفه unaffectionate nicht schädlich indifférent Mehrbod i Vâraste عاطفه = مهرمندی
عاطفی = مهرمندین
باعاطفه = مهرمند
بی عاطفه = بی‌مهر, نامهرمند

خلاء عاطفی = کمبود مهرمندی[ن]

~Mehrbod
1.0
Fardâštan -> fardâr k. فرداشتن: جدی گرفتن to take seriously - - Mehrbod i Vâraste فرداشتن را میتوانیم به این کارواژه بدهیم. سخن ایشان را باید فرداشت.

اگر خواستیم غلمبه سلمبه‌تر, سخن ایشان را باید فرداشت نمود.

~Mehrbod
1.0
Kârbordnâme n. کاربردنامه: اپلیکیشن

کاربردنامه: اپلیکشن
application

software application
Applikation

Computerprogramm
application

application logicielle
Mehrbod i Vâraste

Mehrbod i Vâraste
به application بتنهایی «کاربرد» میگوییم, نرم‌افزار کاربردی را میتوانیم کاربُردنامه, هماهنگ با برنامه (program) بخوانیم:
application = kârbordnâme
app = kârbor

~Mehrbod
1.0
Azhamidan -> azham k. ازه‌میدن: تفریق کردن to subtract subtrahieren soustraire Mehrbod i Vâraste بهترین چیزیکه در نگر داشتم این بود:

سه با سه = ۶
سه در سه = ۹
سه بر سه = ۱
سه از سه = ۰

و درازتر اینها:

باکردن
درکردن
برکردن
ازکردن

باکرد = جمع
درکرد = ضرب
برکرد = تقسیم
ازکرد = تفریق

بجای کردن, میتوانیم:

باهمیدن
درهمیدن
برهمیدن
ازهمیدن

~Mehrbod
1.0
Bâhamidan -> bâham k. باه‌میدن: جمع کردن to add hinzufügen ajouter Mehrbod i Vâraste بهترین چیزیکه در نگر داشتم این بود:

سه با سه = ۶
سه در سه = ۹
سه بر سه = ۱
سه از سه = ۰

و درازتر اینها:

باکردن
درکردن
برکردن
ازکردن

باکرد = جمع
درکرد = ضرب
برکرد = تقسیم
ازکرد = تفریق

بجای کردن, میتوانیم:

باهمیدن
درهمیدن
برهمیدن
ازهمیدن

~Mehrbod
1.0
Âhisusmâr   آهیسوسمار: دیناسور; دایناسور dinosaur - - Mehrbod i Vâraste با الگوبرداری از سرکار Bahman Farahbakhsh آهی‌سوسمار را من پیش مینهم.


آهی- پیشوند مُرده‌ای است که در زبان پهلویک همان کارکرد ur در آلمانی, یا arche در انگلیسی را دارد. برای نمونه archangel (آهی‌فرشته {ابرفرشته}).

آهی اینجا میشود سرآغازین, پس آهی‌سوسمار همان دایناسور‌ها میشوند.

~Mehrbod
1.0
Barhamidan -> barham k. n. بره‌میدن: تقسیم کردن to divide Teilen diviser Mehrbod i Vâraste بهترین چیزیکه در نگر داشتم این بود:

سه با سه = ۶
سه در سه = ۹
سه بر سه = ۱
سه از سه = ۰

و درازتر اینها:

باکردن
درکردن
برکردن
ازکردن

باکرد = جمع
درکرد = ضرب
برکرد = تقسیم
ازکرد = تفریق

بجای کردن, میتوانیم:

باهمیدن
درهمیدن
برهمیدن
ازهمیدن

~Mehrbod
1.0
Darhamidan -> darham k. دره‌میدن: ضرب کردن to multiply - - Mehrbod i Vâraste بهترین چیزیکه در نگر داشتم این بود:

سه با سه = ۶
سه در سه = ۹
سه بر سه = ۱
سه از سه = ۰

و درازتر اینها:

باکردن
درکردن
برکردن
ازکردن

باکرد = جمع
درکرد = ضرب
برکرد = تقسیم
ازکرد = تفریق

بجای کردن, میتوانیم:

باهمیدن
درهمیدن
برهمیدن
ازهمیدن

~Mehrbod
1.0
Nurandidan -> nurand k. نورندیدن: ارائه دادن; درآوردن to render - rendre ~Dasâtir Dehxodâ واژه‌ی دساتیری نورند شاید با render هم‌شیرازه باشد.

اگر این‌گونه باشد نورندن را می‌توانیم برای to render بکار ببریم.

~Sony Hamedanchi

نورند را دهخدا برای «ترجمه / تفسیر»آورده, ولی برای ایندو «ترزبان» و «سفرنگ» و «زندیدن» را داریم, نورند برای render گیرا میشود.

~Mehrbod
1.0
Angizebaxšidan -> angizebaxš k. انگیزه‌بخشیدن: تشویق کردن to encourage ermutigen encourager   دلگرمیدن بیشتر به «تسلی دادن» میخورد, تشویق در خود شوق و انگیزه دادن دارد. دهخدا «آرزومند کردن» را دارد که ادبیک بسیار زیباست, روزواره‌تر میشود «انگیزهبخشیدن» گفت. او انگیزه‌بخش من بود = او مشوق من بود.

~Mehrbod
1.0
Rajestân n. رجستان: منطقه region Region région Mazdak i Bâmdâd rajestân? rajbandih šode?
~Mehrbod

هم انکه گفتید و هم رج /راج/rex/reg به چم فرمانروایی است که region هم از آن آمده
~Mazdak
1.0
Abim z. ابیم: امن safe sicher sûr Mehrbod i Vâraste   1.0
Harâ v. هرا: مطلق omni- omni- omni- Mehrbod i Vâraste Mazdak i Bâmdâd n harâ hra مطلق 1.0
Hâin z. هائین: مثبت positive positiv positif Mehrbod i Vâraste هائین و نائین کوتاه و خوب‌اند, کوتاه‌تر میتوان hâyn و nâyn گفت. ~مهربد 1.0
Nâin z. نائین: منفی negative negativ négatif Mehrbod i Vâraste هائین و نائین کوتاه و خوب‌اند, کوتاه‌تر میتوان hâyn و nâyn گفت. ~مهربد 1.0
Yâze n. یازه: مقصود objective; purpose Objektiv; Zweck objectif; objectif Mehrbod i Vâraste از یاختن / یازیدن که همان آهنگ و قصد کردن باشد ~مهربد 1.0
Âkin z. آکین: معیوب faulty Defekt défectueux Mehrbod i Vâraste Dehxodâ   1.0
šin n. آشین: بیضی ellipse Ellipse ellipse Dehxodâ Mehrbod i Vâraste Bahman i Heydari آستینه(آسینه) یا آشتینه(آشینه) به چم تخم مرغ(بیضه) است.بیضه شد بیضی با گرته برداری می شود آستینی(آسینی) یا آشتینی(آشینی)./بیضی=آسینی

~بهمن حیدری

چجور است این را ساده کنیم, بگوییم آشین = بیضی (زاب), آشینه = بیضی دیس (نام).
تا جایکیه در دهخدا میتوان دید آشینه همان بیضه است, پس آشین میتواند بیضی باشد. مانند پوک و پوکه.

~مهربد
1.0
Abimi n. ابیمی: امنیت safety Sicherheit sécurité Mehrbod i Vâraste   1.0
Abâšâ n. اباشا: غایب absent abwesend absent Mehrbod i Vâraste   1.0
Adast z. ادست: بکر virgin; intact unberührt intact Mehrbod i Vâraste a- prevative prefix: absence of quality
a+bim: what/who that lacks fear -> fearless (MacKenzie)
a+mar: what that lacks number -> numberless, innumerable (~)

در اینجا نیز میتوان از ساختار کوتاه «ادست» بهره گرفت که همان چم دست‌نخورده / untouched را ترامیرساند. ~مهربد
1.0
Azâni n. ازآنی: تعلق belonging Zugehörigkeit qui appartiennent Mehrbod i Vâraste   1.0
Cehre n. چهره: حالت case Fall cas Mehrbod i Vâraste   0.0
Dahpâ n. دهپا: اسکوئید squid Tintenfisch calamar Mehrbod i Vâraste   1.0
Dameš n. دمش: تنفس respiration; breathing Atmung respiration Mehrbod i Vâraste Dehxodâ   0.2
Dârzi z. دارزی: - arboreal baumartig arboricole Mehrbod i Vâraste   1.0
Hamâg b. هماگ: کلی; دربرگیرنده general General général Mehrbod i Vâraste   1.0
Kânâb n. کانآب: آب معدنی mineral water Mineralwasser eau minérale Mehrbod i Vâraste   1.0
Mâhin z. n. ماهین: قمری lunar Mond- lunaire Mehrbod i Vâraste برای پیشگیری از گنگی میان ماهی دریا و گاهشمار قمری, میتوانیم زاب ماهین را در کنار خورشیدین بداریم ~مهربد 1.0
Nâbâš z. n. ناباش: غایب absent abwesend absent Mehrbod i Vâraste پادواژه‌یِ باشنده (حاضر, present)

~مهربد
1.0
... [491 entries omitted]